ش(محلات): میگویند خداوند غضب و انتقام ندارد. چون غضب نبود مهربانی است و خدا مهربان و بخشنده است. آیا هیچ دلیل قرآنی دال بر غضب خدا وجود دارد؟
این نظریات بیشتر به قصد بیخیال و جسور کردن مسلمانان نسبت به ارتکاب گناه است تا بدینوسیله بتوانند او را از دایرهی بندگی، اطاعت و تقوا دور کنند. میخواهند از باب رحمت و مهربانی خداوند وارد شوند و به بندگان او القا کنند که هر چه میخواهید بکنید، نه تنها خداوند کریمتر و رحیمتر از آن است که شما را نبخشد، بلکه اساساً از او به جز بخشش صادر نمیشود و اصلاً غضب، انتقام، تعذیب و ... به او راه ندارد.
اگر چه خداوند متعال کریم و رحیم است و هر کس با هر مقدار گناه [البته نه غیر از حق الناس که باید جبران نماید] که به او رجوع کند، مورد بخشش قرار میگیرد، ولی این کرم و لطف و گذشت بدان معنا نیست که حتی اگر کسی به سوی او بازنگشت نیز مورد بخشش، لطف و کرم قرار میگیرد و اصلاً غضب، انتقام، عذاب و جهنمی در کار نیست.
کسانی که سعی در القای این گونه باورهای انحرافی در اذهان مسلمین دارند، نه تنها هیچ با معارف اسلامی و حتی ظاهر آیات قرآن کریم آشنایی ندارند، بلکه از راههای شیطانی وارد شده و التقاطی از اندیشههای بودایی – زرتشی و مسیحیت تحریف شده را ترویج میکنند.
آری، خداوند متعال در مورد کرم، بخشش و رحمت خود میفرماید:
«قُل يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسرَفُوا عَلى أَنفُسِهِم لا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحيمُ» (الزمر - 53)
ترجمه: بگو اى بندگانم كه بر نفس خود ستم و اسراف كرديد از رحمت خدا نوميد مشويد كه خدا تمامى گناهان را مىآمرزد، زيرا او آمرزندهی رحيم است.
اما معنای نا امید نشدن از رحمت خدا این است که یک موقع شیطان شما را اغفال و یأس را بر شما غالب نکند و چنین نیاندیشید که ما آن قدر گناه کردهایم که دیگر راهی برای توبه و بازگشت باقی نمانده است! خیر، چنین نیست. بلکه با هر میزان گناه که به خدا رجوع کنید، خداوند همهی آنها را میبخشد. البته اگر تائب شده و رجوع کنید، اما اگر کسی نه تنها رجوع نکرد، بلکه عناد و لجاجت و گستاخی نیز کرد که دیگر مورد این رحمت واسعه قرار نمیگیرد. همان خدایی که آیهی فوق را بشارت داده، مکرر از غضب، عذاب و آتش جهنم نیز انذار داده است که آیات متعدد در این زمینه دال بر مدعای بحث است.
مگر مسلمان روزی پنج نوبت اقامه نماز نکرده و بر اساس تعلیم خداوند (قرائت سوره حمد) در هر نوبت دو مرتبه از خالق کریم و رب جلیل، رحمان و رحیم خود نمیخواهد که او را به «صراط مستقیم» هدایت نماید، نه صراط کسانی که بر آنها غضب کرده است - «صِراطَ الَّذينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم وَ لاَ الضَّالِّينَ» (الفاتحه - 7)؟ پس چه گونه مدعی میشوند که خداوند غضب و انتقام ندارد؟!
خداوند متعال در آیات متعددی بر غضب و انتقام خود تأکید نموده است که در ذیل فقط به چند نمونه اشاره میگردد:
غضب الهی:
«إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا العِجلَ سَيَنالُهُم غَضَبٌ مِن رَبِّهِم وَ ذِلَّةٌ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ كَذلِكَ نَجزِي المُفتَرينَ» (الاعراف - 152)
ترجمه: كسانى كه گوساله پرستيدند به زودى با خشم (غضب) پروردگارشان مواجه میشوند و نیز با ذلتى در زندگى اين دنيا، و دروغسازان را چنين سزا مىدهيم.
«مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمانِ وَ لكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدراً فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُم عَذابٌ عَظيمٌ» (النحل - 106)
ترجمه: و هر كه از پس ايمان آوردنش منكر خدا شود، نه آن كه مجبور شده و دلش به ايمان قرار دارد، بل آن كه سينه به كفر گشايد، غضب خدا بر آنها باد و عذابى بزرگ دارند.
«وَ الَّذينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِن بَعدِ ما استُجيبَ لَهُ حُجَّتُهُم داحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِم وَ عَلَيهِم غَضَبٌ وَ لَهُم عَذابٌ شَديدٌ» (الشوری - 16)
ترجمه: و كسانى كه عليه ربوبيت خدا احتجاج مىكنند بعد از آن كه مردم آن را پذيرفتند، حجتشان نزد پروردگارشان باطل است، و غضبى شامل حال آنان است و عذابى شديد دارند.
انتقام الهی:
«فَلا تَحسَبَنَّ اللَّهَ مُخلِفَ وَعدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ ذُو انتِقامٍ» (ابراهیم - 47)
ترجمه: مپندار كه خدا از وعده خويش با پيغمبران تخلف كند، زيرا خدا نيرومند و انتقامگير است.
«مِن قَبلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنزَلَ الفُرقانَ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُم عَذابٌ شَديدٌ وَ اللَّهُ عَزيزٌ ذُو انتِقامٍ» (آل عمران - 4)
ترجمه: محققاً كسانى كه به آيات خدا كفر ورزيدند، عذابى شديد دارند و خدا مقتدرى است داراى انتقام.
«وَ مَن يَهدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِن مُضِلٍّ أَ لَيسَ اللَّهُ بِعَزيزٍ ذِي انتِقامٍ» (الزمر - 37)
ترجمه: و كسى را كه خدا هدايت نمايد هيچ كسى نمىتواند او را گمراه كند. آيا خدا قدرتمند و صاحب انتقام نيست؟
x-shobhe.com
:: موضوعات مرتبط:
شبهات اعتقادی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 938
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ش (فارس): سادهترین راه اثبات وجود خدا چیست؟ راحتترین راهی که میتوانیم به دوستانمان که با تبلیغات سوء دچار شک شدهاند نشان دهیم کدام است؟
با توجه اهمیت بحث، لازم است به تمامی نکات ذیل با تأمل و تدبر دقت شود:
الف ـ در وجود خداوند متعال هیچ شکی نیست که اثبات بخواهد. اگر کسی با همین چشم سر و ظاهر بینی ساده هم به عالم هستی نگاه کند، هیچ جایی برای شک او باقی نمینماند. چطور ممکن است کسی که میداند هیچ چیزی خود به خود به وجود نمیآید و هیچ نظمی، اگر چه به کوچکی نظم یک اتاق، یک کلاس، یک دستگاه و ... خود به خود و بدون ناظم به وجود نمیآید، اینک شک کند که آیا نظم عالمانه، حکیمانه و قادرانهی جهان هستی، خود به خود به وجود آمده است و خالقی و ناظمی علیم، و نگاهدارندهای قادر و هدایت کنندهای مدبر نداشته است. لذا فرمود:
«...أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الأَرض ...» (ابراهیم – 10)
ترجمه: مگر در اللهیی که ایجاد کننده و گسترانندهی آسمانها و زمین میباشد شکی هست؟
ب ـ شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چگونه خدا را بشناسیم؟ ایشان بدین مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست! سؤال کننده متعجب شد و پرسید: پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسید: پس تکلیف ما چیست؟ فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.
توضیح: آن چه انسان نسبت به آن معرفت کامل پیدا کند (نفوذ علمی پیدا کند)، معلوم است که کوچکتر از عقل و درک او میباشد که شناسنده توانسته است بر آن احاطهی علمی پیدا کند. ما حتی یک موجود یا یک فرمول یا یک مفهوم بزرگتر و عمیقتر از عقل و سطح علمی خود را نمیتوانیم بشناسیم و به علائم و نشانههای آن اکتفا میکنیم، چه رسد به خداوند متعال.
پس بر ما نیست که برویم و خداوند متعال را بشناسیم، بلکه بر اوست که خود را به ما بشناساند و او این نیز این کار را کرده است. انسان به هر ذرهای که نگاه کند، نشانهها و علامتهای خالقی علیم، حکیم و قادر را در آن میبیند. پس کافی است که چشم خود را نبندد و خود را به جهالت نزند و به آن شناسایی اقرار کرده و ایمان بیاورد.
ج ـ اما در عین حال آسانترین راه دسترسی به آن شناختی که خداوند خود عطا فرموده است «فطرت» میباشد. چرا که رجوع به خود بسیار راحتتر، جامعتر و سریعتر از رجوع به غیر است و دست کم انسان خود را بهتر میشناسد و به آن چه در وجود خود دارد شک نمیکند. مضاف بر این که فطرت در همه وجود دارد و قابل تغییر دادن نیز نمیباشد. و بیان فطرت نیز در انسانهای متفاوت، یکسان است. کافی است انسان حجاب را بردارد. لذا فرمود:
«فَأَقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكثَرَ النَّاسِ لا يَعلَمُونَ» (الروم - 30)
ترجمه: پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خدا است فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونگى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمىدانند.
بهترین راه خدا شناسی، همان خود شناسی است. کسانی که از خود غافل شده و در بیرون به دنبال خدایی میگردند، یا به نتیجهای نمیرسند و یا بسیار دیر به نتایجی میرسند که آنها را به خود باز میگرداند. لذا پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) میفرمودند:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (بحارالانوار, ج 2, ص 32). یعنی: هر کس خود را شناخت، خدا را شناخته است.
فطرت گنجینهای از معلومات و معارفی است که خداوند در وجود انسان قرار داده است و هر کس میتواند با توجه به فطرت خود به معارف بسیار و متفاوتی دستیابد. کافی است به آن رجوع کند.
یکی از این معارف، معرفت «عشق» است که بدون نیاز به کسب از بیرون در وجود همگان قرار دارد و بدون نیاز به تعریف و ترجمه، برای همه شناخته شده است. هر انسانی «عشق» را در وجود خود مییابد و میداند که عاشق است.
حال کافی است که انسان صرف نظر از مصداقهایی که در بیرون برای تعلق و ابراز عشق مییابد، به درون خود مراجعه نموده و ببیند که عاشق چیست یا کیست؟
اولین معشوق هر انسانی، «هستی» است. انسان عاشق، هستی، وجود و بودن است. پس عاشق «حی لا یموت» است.
عشق به هستی، یعنی «عشق به کمال». چون هستی همان کمال است و نیستی «نقص کمال» است. وقتی میگوییم: جهل، یعنی نبود علم – وقتی میگوییم: زشتی، یعنی نبود زیبایی – وقتی میگوییم: ضعف، یعنی نبودن قوت و قدرت.
کافی است از هر انسانی بپرسید که چه چیزی را دوست دارد؟ اگر دقت کنید هر چه را نام ببرد، کمال است. مثلاً میگوید: من! هستی، زیبایی، علم، حکمت، قدرت، رأفت، مهربانی، خشم، گذشت، انتقام، غنا و توانگری، سلامتی و ... را دوست دارم. اینها همه اسمهای خداوند متعال است، چرا که او هستی و کمال مطلق است. خداوند حی، جمیل، علیم، حکیم، قادر، رئوف، رحمن، رحیم، قاهر، غفور، منتقم، غنی، سلیم و ... میباشد. و هیچ کمالی وجود ندارد، مگر آن که تجلی او (اسم او) باشد. پس انسان فقط عاشق اوست و هر چه را در بیرون نیز عاشق میشود، چون تجلی معشوق را در او میبیند. مثلاً زیبایی را در یک شخص یا گل و یا قدرت را در میز و پست یا غنا را در پول میبیند و گمان میکند که این همان معشوق است!
اگر از عاشق بپرسید که آخر علم، آخر زیبایی، آخر غنا ... و نهایت هستی کجاست؟ پاسخی ندارد جز آن که بگوید: آخری ندارد، چون آخر داشتن یعنی محدود شدن و محدود شدن یعنی ورود نقص و نیستی. اگر بپرسید: آخر عشق تو به این کمالات کجاست و حد آن چقدر است؟ باز پاسخ میدهد که چون معشوق بیحد است، عشق من نیز بیحد است. پس انسان در فطرت خود مییابد که به صورت مطلق و بیحد، عاشق کمال مطلق و بیحد است. و آن چه بیرون از مصادیق زیبایی، علم ... و سایر کمالات مییابد، همه تجلی و محدود هستند، پس باید آن معشوق بیحد، آن هستی مطلق، آن کمال مطلقی که این عاشق اوست، وجود داشته باشد. و آن همان خداست که به «الله» یا سایر اسامی در لسان قرآن و نامهای دیگر در سایر زبانها نامیده میشود.
در نتیجه بهترین راه اثبات خدا، فطرت، یعنی رجوع به خود و خود شناسی است. هر کسی در خود مییابد که: نه خودش خودش را آفریده است و نه دیگری که چون خودش مخلوق است او را آفریده است، پس او و جهان هستی آفرینندهای دارد که به غیر از عناصر جهان است.
هر کسی با نگاه به جهان هستی و عناصر محدود آن مییابد که خالق باید به غیر از این عناصر باشد، چون اگر از اینها باشد خود نیز مانند اینها محدود، ناقص و در نتیجه مخلوق است.
و هر کسی در درون خود عشق به هستی و کمال مطلق را مییابد و میفهمد که هر چه میکند برای رسیدن به کمال است. پس باید کمالی وجود داشته باشد. و چون حد و حصر نقص است، آن کمال باید بی حد و حصر و نقص باشد و چون چنین است به وصف نمیآید و چون وجودش همه جا دیده میشود و در عین حال قابل وصف نیست، انسان از دیدن او و در شناخت او به «وله – حیرت» میافتد و لذا او را «الله» یعنی معبودی که همه در او در حیرتاند مینامد.
سبحان الله عما یصفون – خدا منزه از آن چیزی است که وصفش میکنند.
x-shobhe.com
:: موضوعات مرتبط:
شبهات اعتقادی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1068
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ش(تهران): چرا خداوند در بعضی از آیات خود را «من» و در برخی دیگر (به ویژه در آیات خلقت) «ما» خطاب مینماید. آیا مجموعهای با خدا شریک بودند؟
ش(تهران): چرا خداوند در بعضی از آیات خود را «من» و در برخی دیگر (به ویژه در آیات خلقت) «ما» خطاب مینماید. آیا مجموعهای با خدا شریک بودند؟ در حالی که میدانیم او بدون شریک و بینیاز است. و اگر فرشتگان همراهی کردهاند، آیا این مشارکت نیست و چنین باوری شرک قلمداد نمیگردد.
به دو نکتهی ذیل باید توجه نمود:
الف – ادبی:
در ادبیات صحیح است که فعل را به فاعل مباشر نسبت دهند. در مثل صحیح است گفته شود فتح الجیش که فاعل مباشر هستند و نیز صحیح است اگر گفته شود فتح الامیر. آن جا که خداوند می فرماید «ما» چنین کردیم خبر از واسطه بودن ملائکه و ماموران الهی برای رسیدن فیض می دهد که البته همگی بنده و در ید قدرت و تحت امر خداوند هستند و نه این شریک او باشند.
« وَ لِلَّهِ مُلكُ السَّماواتِ وَ الأَرضِ وَ إِلَى اللَّهِ المَصيرُ» (النور - 42)
ترجمه: حكومت و مالكيت آسمانها و زمين به ذات مقدس خدا اختصاص دارد. و بازگشت همه به سوى او خواهد بود.
«وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الأَرضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً» (الفتح – 7)
ترجمه: و خداى را لشكريانى در آسمانها و زمين است و خدا، مقتدرى شكست ناپذير و حكيمى فرزانه است.
ب – معرفتی (شناختی):
عالم خلقت، عالم اسباب است. چنان چه انسان از خاک خلق میشود، از گیاه و حیوان تغذیه میکند، از آب سیرآب شده و رفع تشنگی مینماید، نور به واسطهی خورشید میتابد ... و به واسطه انبیاء و ملائک وحی و اولیای الهی و دهها واسطهی دیگر اوامر و نواهی خداوند را دریافت مینماید. و در حدیث نیز تأکید شده است به این که «ابا الله ان یجری الامور الا باسبابها» یعنی خداوند هیچ امری را به جز به وسیلهی اسبابش جاری نمینماید.
بدیهی است که قرار دادن اسباب برای اجرای امور، به خاطر نیاز حق تعالی نیست، چرا که اسباب را هم خود میآفریند و در جایش قرار میدهد و تأثیر و تأثر اسباب را نیز خودش آفریده است، بلکه نیاز مخلوق است که نمیتواند هیچ فیضی را بدون واسطه دریافت نماید. چنان حتی یک جرعه آب را نمیتوان بدون دستاندرکاری دهها یا صدها واسطه نوشید. لذا خداوند در برخی از آیات کل آفرینش را به خود نسبت میدهد تا همگان بدانند که احدی مدخلیت ندارد و گاه انسان را متوجه اسباب و واسطهها نیز مینماید که همگی در مخلوق و در اختیار او هستند. و متقابلاً به انسان تأکید مینماید که برای رسیدن به مراحل کمال و قرب باید اسباب مناسب را به کار بندد. چنان چه میفرماید:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابتَغُوا إِلَيهِ الوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ لَعَلَّكُم تُفلِحُونَ» (المائده - 35)
ترجمه: اى افرادى كه ايمان آوردهايد از خدا بترسيد و وسيلهی براى تقرب به خدا به دست آوريد و در راه خدا جهاد نمایيد، شايد رستگار شويد.
لذا همه چیز از اجزای طبیعت گرفته تا ملائک، وحی، انبیا، اولیاء، نماز و سایر عبادات، کتاب، مربی و ... همه وسایل قرب به خداوند متعال هستند. پس اگر حق تعالی در به کار بردن لفظ «ما» به وسایلی که در اختیار خودش و به امر خودش به کار رفته است اشاره نمود، دلیلی بر شراکت آنها نمیباشد. آیا ما که به واسطهی نماز خداوند را عبادت میکنیم، نماز با ما شریک شده است؟ یعنی او موجودی است و من موجود دیگری و دو تایی با هم شراکتی خداوند را عبادت کردهایم؟ یا من موجودی هستم که به امر او به ارادهی خود برای عبادت پروردگار نماز را وسیله قرار دادهام؟
ب – ذوقی:
اگر به آیاتی که در آن واژه ی «انا» به معنای «من» به کار رفته شده دقت کنیم، در مییابیم که هر گاه خداوند راجع به خود (یا همان ذات مقدس) سخنی میفرماید، اغلب واژهی «من» را بیان میدارد. مانند:
« إِنَّني أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعبُدني وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكري» (طه - 14)
ترجمه: حتماً و قطعاً من آن خدایى هستم كه جز من خدایى وجود ندارد. پس مرا پرستش كن، و نماز را براى يادآورى من به پاى دار.
و اما هر گاه در رابطه با فعلی نسبت به خلق سخن میگوید، واژهی «ما» را بیان میدارد، چرا که «ما» بیان از حکومت و سلطنت دارد (به همین دلیل پادشاهان و بزرگان به خود «ما» میگفتند) و خداوند متعال حاکم مطلق عالم هستی است و با همین واژهی «ما» حاکمیت خود به مخلوق، فیض یا عذاب و واسطههای انزال آن بیان میدارد. مانند:
« إِنَّا أَعطَيناكَ الكَوثَر»َ (الکوثر - 1) - «إِنَّا أَرسَلناكَ بِالحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لا تُسئَلُ عَن أَصحابِ الجَحيمِ» (البقره - 119) - «وَ ما أَرسَلناكَ إِلاَّ رَحمَةً لِلعالَمينَ» (الأنبیاء - 107) - «وَ بِالحَقِّ أَنزَلناهُ وَ بِالحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرسَلناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذيراً» (الإسراء - 105) و ...
که البته در تمامی آیاتی که واژهی «ما» به کار رفته است، حتماً امر یا اعطای الهی به واسطهی اسباب به مخلوق رسیده است.
x-shobhe.com
:: موضوعات مرتبط:
شبهات اعتقادی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 962
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آقای زیگمونت باومن که از شاخصترین فیلسوفان و اندیشمندان معاصر پستمدرنیسم است، در کتاب «عشق سیال – ص21» به نقل از ایوان کلیما (Ivan Klima) مینویسد: «هیچ چیز به اندازة عشق تحقق یافته به مرگ نزدیک نیست»! اگر چنین باشد، پس کسانی که عاشق خداوند متعال میشوند، پس از وصال معشوق، عشقشان میمیرد و دیگر عاشق او نخواهند بود!
آقای زیگمونت باومن که یک جامعهشناس است و نه یک فیلسوف، از آن جهت که از جهانبینی مادی برخوردار است، خود اذعان دارد که معنا و حقیقت «عشق» را درک نکرده است. اما چون وجودش قابل انکار نیست، سعی نموده تا آن را در قالبهای مادی جستجو و تعریف کند.
باومن در ص 27 همان کتاب در تعریف عشق مینویسد: «اين جزئي از طبيعت عشق است كه - همان طور كه دو هزار سال قبل لوكان به آن اشاره كرد و قرنها بعد فرانسيس بيكن [و ديگران] حرف او را تكرار كردند - تنها معني عشق عبارت است از دل به دريا زدن و خود را به دست تقدير سپردن»! اگر دقت نموده باشید وی در همان صفحه به نقل از ضیافت افلاطون (Symposium) مینویسد: «عشق یعنی میل به توالد و تناسل، و بنا بر این عاشق همه جا در پی زیبایی میگردد تا نطفهی خود را به او سپارد». یعنی عشق را تنها در ارتباط نر و ماده دیده است!
بدیهی است که با چنین تعریفی از عشق که گاهی با بیعقلی یا جنون تفاوتی ندارد، نمیتوان از چند و چون و اهداف و خواص و سایر مؤلفههای «عشق» سخن گفت.
امیال مادی، همان آرزوها هستند که از نقص موجود و عشق او به کمال نشأت میگیرند. انسان ناقص و از روی طبع (فطرت) عاشق کمال است. گاهی متوجه نقص مادی خود میشود و آرزوی تکامل آن را مینماید و از شدت آرزو، عاشق آن چیزی میشود که نقصاش را به کمال میرساند. مثل کسی که فقیر است و عاشق ثروت میشود. چنین آرزو یا عشقی و چنین کمال یا معشوقی، هر دو محدود هستند و بدیهی است که آرزو و عشق انسان به آنها به محض وصال و دستیابی از بین میرود. چنان چه ممکن است دانشجویی آرزوی اخذ مدرک دکترا داشته باشد، بدیهی است که به محض تحقق و اخذ مدرک، دیگر مرگ این آروزیش رسیده است. اما گاهی انسان متوجه نقص روحی یا اصل درجهی هستی خود می شود و عاشق تقرب به هستی مطلق را دارد و چون هستی محض، آغشته به نیستی و محدود نیست، عشق، آرزو و حرکت او برای تقرب نیز پایان و مرگی ندارد.
البته لازم به یادآوریست که این معنا جدید نیست و از ابدائات و یا کشفیات آقایان باومن و یا ایوان کلیما محسوب نمیگردد. مرحوم استاد شهید، آیتا... مطهری در کتاب توحید – ص 314 (نقل مباحث جلسات بحث و انتقاد انجمن اسلامی پزشکان) مینویسد:
«آرزو داشتن، مساوی است با نداشتن (یعنی چون نقص دارید و چیزی را ندارید، آرزوی داشتن آن را میکنید) و نداشتن مساوی است با طلب کردن. انسان اگر بخواهد در این دنیا سعادتمند باشد، همیشه باید چیزهایی را نداشته باشد و با عشق و امید و آرزو دنبال آنها بدود. وجدان کامل (دستیابی کامل)، مرگ آرزو در انسان است و مرگ آرزو بدترین بدبختی در این دنیا برای بشر است...».
اما اگر دانستیم که آرزوی وصال یا همان «عشق» - به هر چیزی که باشد – از نقص و نداشتن نشأت میگیرد و این عشق، عشق به کمال است و کمال نیز محدود نیست، خواهیم دانست که مرگ عشق فرا نمیرسد (مگر عشقهای محدود به چیزهای مادی یا معشوقهای ناقص و محدود).
فرض بفرمایید که شما عاشق علم – زیبایی – حیات ... و در نهایت هستی هستید. اینک سؤال میشود که حد یا سقف علم – زیبایی – حیات و ... کجاست که اگر به آن واصل شدید مرگ عشق یا آرزوی شما فرا رسد.
حال اگر کسی علم را مثلاٌ محدود به دانستن جدول ضرب کرد، یا غنا را محدود به داشتن مقداری پول نمود، و یا کمال زیبایی را در یک گل یا یک انسان دید ...، بدیهی است که پس از وصال و رسیدن به معشوق، دیگر مرگ آن آرزو و عشق به رسیدنش فرا میرسد. اما حقتعالی هستی محض و کمال مطلق است، لذا حد، نقص و فنایی ندارد.
نقص نیستی است و نداشتن و عشق به رسیدن و برخوردار شدن، همان عشق به هستی است که محدود نیست و پایانی ندارد. پس از عشق به خداوند متعال نیز پایانی ندارد.
x-shobhe.com
:: موضوعات مرتبط:
شبهات اعتقادی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1075
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
امام زمان (عج)، در دورهی غیبت کجا و چگونه زندگی میکنند؟ آیا مانند دیگران همسر و فرزند دارند و یا ...؟
اگر قرار بود که ما، شما و دیگران بدانیم که ایشان در کجا زندگی میکنند؟ نشانی دقیق منزلشان چیست؟ روزانه چه کارهایی را انجام میدهند و یا همسر و فرزندانشان کدامند؟ که دیگر «غیبت» نبود.
اما به طور کلی راجع به چگونگی غیبت و نحوهی زندگی ایشان در این دوره باید توجه داشت که:
«یمشی فیالارض» - روی زمین زندگی مینماید؛
یعنی در آسمانها، پشت کوه قاف، داخل چاه و یا ... زندگی نمیکنند. بلکه روی همین زمینی که دیگر انسانها زندگی میکنند هستند.
«کاحدٍ من الناس» - مانند سایر انسانها؛
یعنی اگر سؤال شد که چگونه زندگی میکنند؟ پاسخ این است که مثل سایر انسانها. پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) در زمان خود چگونه زندگی میکردند؟ امام زمان (عج) نیز همان گونه زندگی مینمایند. اگر آنها نیز مانند سایر انسانها غذا میخوردند، میخوابیدند، بیمار میشدند، بهبود مییافتند، در صحنههای جهادی حاضر میشدند و ...، ایشان هم همین طور هستند.
«یرونه و لا یعرفونه» - میبینیدش، ولی نمیشناسیدش.
یعنی این طور نیست که هیچ کس ایشان را نبیند، بلکه میبینند، ولی نمیشناسند. مانند هزاران نفر که در روز میبینیم، اما چون نمیشناسیم، گمانمان بر آن است که اصلاً چنین کسی را ندیدهایم.
حال که معلوم شد زندگی ایشان مانند زندگی سایر آحاد بشر است، معلوم است که ازدواج هم میکنند و اولاد هم دارند.
ازدواج یکی از احکام کلّی شریعت اسلام ناب محمدی (ص) و سنّت پیامبر اکرم (ص) است و تا آنجا بر آن تأکید شده است که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «هر کس سنت مرا نفی کند، از من نیست». بدیهی است که شخص امام معصوم (ع) که انسان کامل، مؤمن تمام و میزان اعمال امت و سایر انسانها هستند، نه تنها بیش از هر کس دیگری، بلکه تماماً و عیناً به احکام الهی و سنت رسول (ص) عمل مینمایند.
مرحوم میرزای نوری در کتاب مشهور «النجم الثاقب» در این باره مینویسد:
«چگونه ترک خواهد فرمود چنین سنّت عظیمه جدّ بزرگوار خود را با آن همه ترغیب و تحریص که در فعل (انجام) آن و تهدید و تخویف که در ترکش آمده است. سزاوارترین امّت در اخذ به سنت پیامبر (ص)، امام هر عصر است. تا کنون کسی ترک آن (ازدواج) را از خصایل آن جناب نشمرده است»
سید بن طاووس نیز در جمال الاسبوع – ص 512، به این مطلب اشاره نموده و مینویسد:
«روایتی با سندهای متصل یافتم که حضرت ولی عصر (عج) را اولاد بسیاری هست که در شهرهای کرانهی دریا حاکم و والی هستند و در نیکی و بزرگواری در رأس نیکان روزگار و در قلّهی صفات ابرار و اخیار هستند».
هم چنین در کتاب «النجم الثاقب – ص 225» از امام صادق علیهالسلام روایت ذیل نقل شده است:
«گویا میبینم نزول قآئم (عج) را در مسجد سهله با اهل و عیالش.
و البته امام صادق (ع) تصریح نمودهاند که «در غیبت کبری حتی فرزندانش از جایگاه او آگاه نخواهند بود، جز آنان که متصدی خدمتگزاری او هستند».
(کتاب غیبت – شیخ طوسی، ص 103)
x-shobhe.com
:: موضوعات مرتبط:
شبهات اعتقادی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 987
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اگر علت اصلی ختم نبوت بلوغ فکری بشر بود و آنها می توانستند با بلوغ فکری خود دینشان را حفظ کنند دیگر چه نیازی به تعیین جانشین(حضرت علی) از طرف خدا بود؟ اگر بشر به بلوغ فکری رسیده بود پس چرا انتخاب ابوبکر به خلافت را که به شورا بود مذمت می کنید؟
بلوغ فکری بشر برای محافظت از پیام وحی (دین) در قبال تحریف یا نابودی و نسیان، یکی از شرایط لازم برای «ختم نبوت» است و نه همهی شروط کافی آن. بدیهی است شروط دیگری هم لازم است که از جمله آنها ارسال رسول نه برای یک منطقه و یا یک قوم، بلکه برای جهانیان است که در آیات مبارکهای چون: «وَ ما أَرسَلناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكثَرَ النَّاسِ لا يَعلَمُون (سبأ – 28)» و «وَ ما أَرسَلناكَ إِلاَّ رَحمَةً لِلعالَمين (الأنبیاء – 107)» و «تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الفُرقانَ عَلى عَبدِهِ لِيَكُونَ لِلعالَمينَ نَذيراً (الفرقان -1)» و «إِن هُوَ إِلاَّ ذِكرٌ لِلعالَمينَ (ص 87)» و «وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكرٌ لِلعالَمين (القلم – 52)» و ... به آن اشاره و تأکید شده است.
بدیهی است که ارسال نبی و رسول برای جهانیان، مستلزم اکمال دین (و نه فقط بلوغ فکری بشر) میباشد که پس از انتصاب امیرالمؤمنین علیهالسلام در روز غدیر فرمود: «اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِن دينِكُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونِ اليَومَ أَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ أَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الإِسلامَ ديناً (المائده -3)» صورت پذیرفت. لذا مشخص میگردد که معرفی «ولی» و «امام» و اساساً «ولایت» نه تنها بخشی از دین، بلکه فصل کامل کنندهی دین است، نه این که دین چیزی باشد و امام کسی باشد که آن دین را حفظ میکند، تا اگر مردم خود توانستند دین را حفظ کنند، دیگر نیازی به امام نباشد. مضاف بر این که کار و مأموریت امام صرفاً حفظ دین از تحریف نیست که اگر دین تحریف نشد، نیازی به وجود امام باقی نماند.
دقت فرمایید، اگر مردم به کمالی رسیدهاند که میتوانند دین را حفظ کنند، دلیل بر این نیست که این کار را انجام دهند. چنان چه شاهدیم اکثریت غالب مردم، اهتمامی به این امر ندارند. بلکه این فقط یک توان است. بدیهی است که برخی این توان را به فعلیت میرسانند و در نهایت دین توسط انسان کامل «امام» حفظ میشود و وجود «امام» در میان مردم هر عصر و نسلی برای حفظ دین، هدایت و انجام دیگر امور محوله، از ضروریات است.
اگر خداوند متعال در قرآن کریم در خصوص ضبط و ثبت اعمال و آثار اعمال فرمود: «إِنَّا نَحنُ نُحيِ المَوتى وَ نَكتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم وَ كُلَّ شَيءٍ أَحصَيناهُ في إِمامٍ مُبين (یس – 12)»، معلوم است که در هر زمان امام مبینی وجود دارد و او وظایف دیگری نیز به جز حفظ دین بر عهده دارد. و اگر در خصوص چگونگی حشر در قیامت فرمود: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم فَمَن أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقرَؤُنَ كِتابَهُم وَ لا يُظلَمُونَ فَتيلا (الأسراء – 71)» معلوم میشود که هر شخصی باید امامی داشته باشد و حتماً دارد [خواه امام باطل و خواه امام حق]، پس امام حق باید وجود داشته باشد که مردم بتوانند از او تبعیت کنند. و اگر پیامبر اکرم (ص) به سند متواتر شیعه و سنی فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میته الجاهلیه – هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است» - «من مات و لیس له امام مات میته جاهلیه» (صحیح ابن حبان، ح 44) – طبرانی به سند خودش از رسولالله (ص): «من مات و لیس علیه امام فمیته الجاهلیه ...» (المعجم الکبیر، ج 10، ص 350) و ...، معلوم میشود که شناخت و قبول امامت و بیعت با امام، از اصول دین است و امام وظایف دیگری هم بر عهده دارد. لذا شاهدیم که هیچ یک از مذاهب اسلامی، اصل امامت را نفی نمیکنند، بلکه در تفسیر، تأویل و تصدیق (پیدا کردن مصداق خارجی) آن اختلاف میکنند. به عنوان نمونه:
1- معتزلی: قاضی عبدالجبار معتزلی در «شرح الاصول الخمسه»، فلسفه امامت را نه تنها اجرای حدود الهی که به امام واگذار شده است، بلکه اجرای همهی احکام شرعی که به امامت بستگی دارد قلمداد مینماید. (المغنی، ج1، ص 39)
2- اشاعری: قاضی ابوبکر باقلانی در پاسخ هدف از نصب امامت مینویسد:
الف – فرماندهی سپاه؛
ب – پاسداری از مرزها،
ج – سرکوبی ستمگران،
د – حمایت از مظلومان،
ﻫ - اقامهی حدود،
و – تقسیم سرمایههای عمومی میان مسلمانان و هزینه کردن آن در جهاد با دشمنان و ... . (تمهید الاوائل و تلخیص الدلایل، ص 477)
تاریخ غدیر به صورت متواتر از ناحیهی شیعه و سنی نقل شده است و نیز تاریخ سقیفه به نقل از هر دو طرف نیز مبین آن است که حتی خلفا، ادعای امامت نداشتند و آن را حق علی (ع) میدانستند، بلکه دعوی «حکومت»، آن هم به صورت موقت را داشتند.
پس در اینجا فقط دو سؤال باقی ماند: الف – چه کسی میتواند امام را انتخاب، نصب و معرفی کند؟ ب – آیا خلافت باید از آن امام باشد، یا هر کس دیگری هم میتواند خلیفه شود و القاب «ولیالله» - «خلیفهالله» و ... را به خود نسبت دهد و آیات و احادیث نبوی در وجوب اطاعت از آنان را دال بر وجوب اطاعت از خود نماید؟
در این جا نظر شیعه با استناد آیات قرآن، عقل و سنت پیامبر اکرم (ص) این است که اولاً «امام»، انسان کامل است و هر کسی نمیتواند در این مسند بنشیند و انسان کامل را نیز فقط خالقش میتواند بشناسد و معرفی کند. ثانیاً «امامت» از امور الهی است و نه شخصی، لذا اوست که میداند رسالت خود را کجا قرار دهد و چه کسی را به امامت برگزیند: «وَ إِذا جاءَتهُم آيَةٌ قالُوا لَن نُؤمِنَ حَتَّى نُؤتى مِثلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه (الانعام – 124) و به تأیید شیعه و سنی این کار را در روز غدیر انجام داد و حضرت علی علیهالسلام را به «امامت» - «ولایت» و «خلافت» برگزید.
در نظر داشته باشید که خداوند برای اکمال و ابلاغ دین و هدایت انسانها، فقط پیامبر یا فقط کتاب را نازل ننموده است. بلکه یک مجموعهی سه رکنی، شامل رسول – کتاب و میزان را ارسال و انزال فرمود. «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَ أَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَ الميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسطِ (الحدید – 25)». لذا وقتی قرار میشود یکی از سه رکن (رسول) از میان برود، میفرماید: دو رکن دیگر (کتاب و عترت) را برای شما باقی میگذارم.
عنایت داشته باشید که صرف کتاب، حتی اگر بدون تحریف باقی بماند، نه امکان یادگیری و آموزشاش وجود دارد و نه امکان فهم و عمل به آن. حتی کتاب الفبای ابتدایی را نیز نمیتوان بدون معلمی که بدان اشراف داشته باشد، آموزش داد. چه رسد به قرآن کریم که تبیین همه چیز است! «وَ نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَيءٍ وَ هُدىً وَ رَحمَةً وَ بُشرى لِلمُسلِمين (النحل – 89)». مضافاً بر این که لفظ – حرف – جمله و ... بیان کننده هستند و نه هدایتگر و هدایت حتماً توسط شخص هدایتگر صورت میپذیرد. مگر نه این که همهی انحرافات و فجایع تاریخ اسلام، توسط مسلیمن و با استناد به قرآن صورت پذیرفته است. مگر خوارج یا سپاهیان یزید به قرآن استناد نکردند؟!
پس، علت مخالفت با «شورا» نیز مشخص گردید. چرا که موضوع «شورا»ی سقیفه، دخالت در امر مستقیم حقتعالی و نقض فرمان رسول و بیعت همگان در انتخاب و انتصاب انسان کامل و امام بود، نه مسائل شخصی یا اجتماعی! مضاف بر این که امر شورا، در امور مربوط به مردم است و خداوند در «امر» خود با کسی مشورت نمینماید، و مشورت خود دال بر نیاز است.
اگر به آیه مبارکه مشورت نیز دقت نمایید، به پیامبر اکرم (ص) میفرماید: « وَ استَغفِر لَهُم وَ شاوِرهُم فِي الأَمرِ فَإِذا عَزَمتَ فَتَوَكَّل عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَوَكِّلين (آل عمران – 159)» آنان را ببخش و در امورشان با آنان مشورت کن، اما در عین حال (برای امور آنان نیز) تصمیم را خودت و با توکل به خدا بگیر. و در آیات دیگری نیز فرموده که او از شما به شما نزدیکتر است – اگر اختلاف کردید به او رجوع کنید و هر چه فرمود بپذیرید.
x-shobhe.com
:: موضوعات مرتبط:
شبهات اعتقادی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1012
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0