ماجرای اسلام آوردن ناپلئون بناپارت
در آن وقت بیشتر مردم مصر معتقد بودند که ناپلئون مسلمان شده است؛ او هم از این شایعه بدش نمیآمد و آن را تکذیب نمینمود زیرا از آن اغراض سیاسی خود را تامین مینمود.
متن زیر مقالهای است تحت عنوان «عقیده ناپلئون درباره اسلام» که درباره نگاه ناپلئون بناپارت، پادشاه فرانسه نسبت به آیینهای آسمانی و بالاخص دین اسلام، در یکم آذر 1327 در شماره 219 مجله آیین اسلام به چاپ رسیده است. متن زیر افزون بر اطلاعات تاریخی چند نکته مهم را دربر دارد که میتواند وضعیت سالهای دهه 20 ایران را نشان دهد.
در این مقاله، نویسنده تلاش دارد که کارآمدی و مقبولیت اسلام را در پرتو تایید یکی از شخصیتهای مطرح تاریخی اثبات کند که در آن روزگار، امر رایجی بود. در رقابت با اندیشهها و نظرات ضددینی جریان روشنفکری که میکوشید با علم کردن دانشمندان و مشاهیر غربی به تخطئه اسلام بپردازند، طرفداران مذهب هم از همین طریق به مقابله میپرداختند و با ذکر مزایای اسلام در زبان مشاهیر دیگر ممالک از اهمیت و فواید آیین خود مینوشتند. نکته قابل ذکر دیگر، صراحت نویسنده در رد سکولاریسم و تاکید بر مزایای «حکومت اسلامی» است که نشان میدهد روحیه بازگشت به خویشتن، حتی در ابعاد سیاسی و اجتماعی آن از همان اوان دهه 20 و شاید قبلتر توجه اندیشمندان و مصلحان جامعه را به خود جلب کرده بود. متن مقاله را به نقل از هفتهنامه آیین اسلام میخوانید: ناپلئون بناپارت
« ناپلئون بناپارت راجع به ادیان آسمانی میگوید: «تمام ادیان خوب است ولی دین اسلام به عقل و مذاق بشر از همه نزدیکتر و قابلقبولتر است.» این شخص که یکی از رجال تاریخی عالم است تا وقتی به امپراتوری نرسیده بود نسبت به اسلام تمایل زیادی اظهار میداشت. ناپلئون یکی از فاتحین مصر است و پس از آنکه آن کشور را از امراء «ممالیک» گرفت، در حدود سه سال در آنجا بود و اساس بیداری مصر از او است. ناپلئون میخواست امپراتوری عظیم اسلامی را زنده کند و دوباره مسلمین را زیر پرچم واحدی درآورد. تاریخ گذشته و عظمت اسلام او را خیره کرده بود و به قراری که تواریخ نقل میکنند، قبل از آنکه حمله خود را به مصر شروع کند راجع به اسلام مطالعات و تحقیقاتی کرده و به قوانین آن آشنا شده و فریفته آن احکام گردیده و اثر این علاقه در موقع قانونگذاری او ظاهر شده است؛ زیرا در آن قوانین از احکام شریعت اسلام زیاد استفاده کرده است.
این افکار را بارها با علماء مصر در میان نهاده بود و از آنها خواسته بود که به مسلمین امر کنند با او در این اقدام همراهی نمایند ولی روحانیون مصر این امر را به شرط اسلام آوردن ناپلئون و سربازان فرانسه قبول کردند و او نیز برای قبول این پیشنهاد یک سال مهلت خواست اما در این مدت اوضاع تغییر کرد و ناپلئون مجبور به مراجعت به فرانسه گردید و در آنجا بخت با او یاری کرد و تاج و تخت فرانسه را به دست آورد و افکارش تغییر نمود
در مصر با علماء مسلمین فوقالعاده خوشرفتاری میکرد و مخصوصا با رئیس جامع ازهر مراوده داشت. در خطابهای خود همیشه میگفت: «ما مسلمانها» [یعنی خودش را با مسلمانها به شمار میآورد و] در مراسلات و احکامی که صادر میکرد اغلب شهادتین را در صدر آنها قرار میداد. در مجالس در هنگام مباحثه و گفتگو گاهی میگفت: «به پیغمبر صلوات بفرستید.» با روحانیون راجع به دین اسلام صحبت میکرد و خود را طرفدار آن قرار میداد تا جایی که این رفتارها موجب شد که شایعه اسلام آوردن این فرمانده در میان مصریان رواج یابد. آری در آن وقت بیشتر مردم مصر معتقد بودند که ناپلئون مسلمان شده است؛ او هم از این شایعه بدش نمیآمد و آن را تکذیب نمینمود زیرا از آن اغراض سیاسی خود را تامین مینمود.
مورخین آن عصر و عصور تالیه نیز تا حدی به این شایعات متاثر شدهاند و از اقوال و شواهد زیادی ذکر کردهاند که دلالت بر اسلام آوردن ناپلئون بوده است اما حقیقت این است که ناپلئون هیچگاه مسلمان نشده و در آن وقت که در مصر بود و هنوز خوابهای شیرین امپراتوری فرانسه و تسلط بر اروپا را ندیده و آن خیالات در مغزش رخنه نکرده بود جنبه جاهطلبی او این خیال را برایش ایجاد کرد که شرق بیصاحب را تصاحب کند و امپراتوری پیر و فرتوت عثمانی را منقرض نماید و به جای آن یک امپراتوری عظیمی که تا سواحل خلیج فارس امتداد داشته باشد به وجود آورد و پایتخت آن را در قاهره قرار دهد و خودش به نام امپراتوری اسلام بر اریکه حکم تکیه زند و به فتوحات خود امتداد دهد و هندوستان را از انگلیسیها انتزاع نماید. ناپلئون بناپارت
این افکار را بارها با علماء مصر در میان نهاده بود و از آنها خواسته بود که به مسلمین امر کنند با او در این اقدام همراهی نمایند ولی روحانیون مصر این امر را به شرط اسلام آوردن ناپلئون و سربازان فرانسه قبول کردند و او نیز برای قبول این پیشنهاد یک سال مهلت خواست اما در این مدت اوضاع تغییر کرد و ناپلئون مجبور به مراجعت به فرانسه گردید و در آنجا بخت با او یاری کرد و تاج و تخت فرانسه را به دست آورد و افکارش تغییر نمود و در عوض تشکیل امپراتوری اسلام نقشه تشکیل امپراتوری اروپا از دماغش سر زد و از آن وقت به بعد حتی در دورهای که در تبعید به سر برده دیگر کسی افکاری شبیه افکاری که در مصر داشت از او ندیده است و با وجود این نمیشود انکار نمود که این فاتح عظیم توجه خاصی به اسلام داشته و به این دین احترام میگذارده و احکامش را برای بشر مفید میدانسته است.
مورخین آن عصر و عصور تالیه نیز تا حدی به این شایعات متاثر شدهاند و از اقوال و شواهد زیادی ذکر کردهاند که دلالت بر اسلام آوردن ناپلئون بوده است اما حقیقت این است که ناپلئون هیچگاه مسلمان نشده و در آن وقت که در مصر بود و هنوز خوابهای شیرین امپراتوری فرانسه و تسلط بر اروپا را ندیده و آن خیالات در مغزش رخنه نکرده بود
توجه بزرگان عالم به این دین مقدس علیالخصوص توجه شخصی مانند ناپلئون که همه جهانیان حتی دشمنانش به نبوغش اعتراف دارند، بزرگترین دلیل عظمت این دین است. همه اینها اسلام را دینی دانستهاند که با عقل بشری سازگار است و دین و دنیا را تامین میکند و برای هدایت بشر و برقراری نظم و آرامش بهترین قوانینی را حاوی است. دینی است که مایه عمران و آبادی و سیاست عالم است و همانقدر که ناظر به امور معنوی و اخروی است از امور دنیوی بهره و نصیب دارد. حکومت اسلامی بهترین حکومات و تمدن آن عالیترین و مقدسترین تمدنها است. علوم اسلامی برای پرورش روح و تهذیب اخلاق مفیدترین علوم است و تمام این مزایا در دوران حکومت اسلامی ثابت شده است. تخلق به اخلاق اسلام سرچشمه سعادت و کامیابی است ولی مایه بسی تاسف است که امروز از تمام این مزایا خود را محروم کردهاند و در دره هولناکی از فساد و انحطاط افتادهاند.»
:: موضوعات مرتبط:
تاریخ معاصر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1376
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 11 تير 1393
|
|
روایت یک مستشرق از حمله وهابیها به کربلا
12 هزار وهابى غافلگیرانه به ضریح امام حسین(ع) هجومآوردند، بعد از آن که به غنائم عظیمى دستیافتند، پیرمردها و زنها و کودکان به شمشیر عربهاى وحشى قتلعام شدند، قساوتشان هرگز اشباع نمىشد و آنقدر کشتند که خونمثل نهر آب جارى شد. روایت یک مستشرق از حمله وهابیها به کربلا
از اوایل تشکیل حکومت آل سعود گاهى وهابیها به شهر و نواحىمختلف عراق حمله مىکردند بنابه نوشته مورخان حملات وهابیها بهکربلا و نجف از سال1216، زمان حکومت عبدالعزیز آغاز شد و تابعد از سال 1225 دوران حکومتسعود بن عبدالعزیز ادامه داشت ودر طول مدت دوازده سال چندین بار کربلا و نجف و مناطق مرزىعراق مورد تاخت و تاز وهابیها قرار گرفت.
ظاهرا نخستین بار در سال1216 بود که سعود بن عبدالعزیز بالشگر عظیمى به کربلا حمله کرد. صلاح الدین مختار، از نویسندگان وهابى در این باره چنینمىنویسد: «در سال1216، امیر سعود(پسر عبدالعزیز) در راس سپاهى ازمردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و نواحى دیگر به قصدعراق حرکت نمود و در ماه ذیقعده به شهر کربلا رسید و آن رامحاصره کرد، سپاه مذکور باروى شهر را خراب کردند و به زور وارد شهر شدند، بیشتر مردم را در کوچه و بازار و منازل به قتلرسانیدند و نزدیک ظهر با اموال و غنائم فراوان از شهر خارجشدند و در آبى به نام ابیض گرد آمدند، خمس اموال را خود سعود برداشت و بقیه را به هر پیاده یک سهم و به هر سواره دو سهمقسمت کرد» .
مورخ نجدى، شرح واقعه مزبور را اینطور نوشته است که: «در سال1216 در ماه ذیقعده سعود، با سپاهى مرکب از جمیع شهرنشینان و بادیهنشینان نجد و جنوب و حجاز و تهامه و نقاط دیگر به قصد حمله به سرزمین کربلاى حسینى(ع) حرکت کرد و دربیرون شهر فرود آمد.
سپاه مزبور دیوار شهر را خراب کردند و بهزور وارد شهر شدند، بیشتر مردم را در بازارها و خانهها به قتلرسانیدند و گنبد روى قبر را ویران ساختند و صندوق روى قبر راکه زمرد و یاقوت و جواهرات دیگر در آن نشانده شده بود، برگرفتند و آنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا ونقره و قرآنهاى نفیس و غیر آنها هرچه یافتند، غارت کردند،نزدیک ظهر از شهر بیرون رفتند در حالى که قریب به دو هزار تناز اهل کربلا را کشته بودند.
مورخ نجدى، شرح واقعه مزبور را اینطور نوشته است که:
«در سال1216 در ماه ذیقعده سعود، با سپاهى مرکب از جمیعشهرنشینان و بادیهنشینان نجد و جنوب و حجاز و تهامه و نقاطدیگر به قصد حمله به سرزمین کربلاى حسینى(ع) حرکت کرد و دربیرون شهر فرود آمد. سپاه مزبور دیوار شهر را خراب کردند و بهزور وارد شهر شدند، بیشتر مردم را در بازارها و خانهها به قتلرسانیدند و گنبد روى قبر را ویران ساختند و صندوق روى قبر راکه زمرد و یاقوت و جواهرات دیگر در آن نشانده شده بود،برگرفتند و آنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا ونقره و قرآنهاى نفیس و غیر آنها هرچه یافتند، غارت کردند،نزدیک ظهر از شهر بیرون رفتند در حالى که قریب به دو هزار تناز اهل کربلا را کشته بودند .
صلاح الدین مختار، پس از نقل سخن ابن بشر، مىگوید که: «امیر سعود به شهرى حمله برد و قتل و غارت کرد که در نظرشیعه، شهرى است که رعایت احترام آن لازم است».
و یکى از مستشرقین درباره جنایات هولناک وهابیها در کربلا،مىنویسد: «12 هزار وهابى غافلگیرانه به ضریح امام حسین(ع) هجومآوردند، بعد از آن که به غنائم عظیمى دستیافتند، هرچهمىتوانستند با خود حمل کردند و هرچه باقى ماند، طعمه حریقساختند، پیر مردها و زنها و کودکان به شمشیر عربهاى وحشى قتلعام شدند، قساوتشان هرگز اشباع نمىشد و آنقدر کشتند که خونمثل نهر آب جارى شد و در نتیجه در این حمله سبعانه بیش ازچهار هزار نفر به قتل رسیدند و آنچه غارت کردند و با خودبردند بیش از چهار هزار بار شتر بود و بعد از غارت و کشت وکشتار ضریح امام و هرچه در اطراف آن بود، کوبیدند و به صورتتل خاکى درآوردند و همه چیز را ویران ساختند و به خصوصمنارهها و قبهها را به اعتقاد این که از طلا ساخته شدهاند».
مرحوم علامه سید محمد جواد عاملى مولف «مفتاح الکرامه» کهحمله سبعانه وهابیان به کربلا و نجف در حال حیات او اتفاق افتاده و خود شاهد حمله آنها به نجف بوده در خاتمه جلد پنجم«مفتاحالکرامه» مىنویسد: «سعود وهابى که در سرزمین نجد سر به شورش برداشته و در منطقهآشوب به پا کرده بود، بدعتهاى زیادى در دین گذاشت و خونهاىزیادى از مسلمانان بریخت و قبور ائمه شیعه را با خاک یکسانکرد و در سال1216 به مشهد حسین(ع) هجوم بردند، مردان وکودکان را کشتند، اموال مردم را گرفتند و در بىاحترامى نسبتبه آستان مقدس زیادهروى کردند و آن را ویران ساختند و از ریشهدرآوردند و آنچنان در حرم شریف فساد و ویرانى بار آوردند که خدا مىداند»
:: موضوعات مرتبط:
تاریخ معاصر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1361
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 11 تير 1393
|
|
سالروز تولد شیخ محمدتقی بهلول گنابادی
روحانی ایرانی که 30 سال در افعانستان زندانی بود
شیخ محمد تقی بهلول سخنرانی کوبنده ای را علیه ماجرای کشف حجاب انجام داد بعد از آن به افغانستان گریخت دولت افغانستان به دلیل نداشتن گذرنامه وی را زندانی کرد. شیخ بیش از 30 سال در زندانهای افغانستان به بدترین شکل ممکن زندانی بود
، شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، فرزند شیخ نظام الدین و نوه شیخ زین الدین
شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، فرزند شیخ نظام الدین و نوه شیخ زین الدین بود که در سال 1279 قمری در بیلند بدنیا آمد.
اجداد بهلول در عربستان سکونت داشتند و از مذهب اهل سنت پیروی می کردند تا اینکه یکی از نیاکان او بنام محمّد طاهر خزائی به خاطر جدیتی که در امر مطالعه و تحقیق داشت به تشیع گروید و از آنجایی که بعد از تغییر مذهب ادامه زندگی در زادگاه به خاطر اعلام عقاید دشوار بود به ایران مسافرت کرد و در منطقه گناباد سکنی گزید. بهلول در 8 سالگی به تشویق خواهرش حافظ کل قرآن شد و از 14 سالگی منبر رفت.
بیشتر از هر چیز واقعه مسجد گوهرشاد اسم این عارف وارسته که در آن زمان 28 سال بیشتر نداشت را بر سر زبانها انداخت. واقعه ای که در آن شیخ محمد تقی بهلول سخنرانی کوبنده ای را بر علیه رضاشاه در پی ماجرای کشف حجاب انجام داد و بعد از سخنرانی پلیس به مسجد ریخت و عده زیادی را به قتل رساند اما شیخ جان سالم به در برد.
بعد از آن شیخ به افغانستان گریخت و تقاضای پناهندگی کرد اما دولت افغانستان به دلیل نداشتن گذرنامه وی را زندانی کرد. شیخ بیش از 30 سال در زندانهای افغانستان به بدترین شکل ممکن زندانی بود.
شیخ محمد تقی بهلول در مورد ماجرای آزاد شدنش مدعی بود که بعد از آنکه یک روز دلش گرفته و به خدا گلایه کرده بود مادرش را در خواب می بیند و مادرش درخواب به او می گوید که حضرت زهرا(س) ضامن شده است که آزاد بشوی و شیخ بعد از بیدار شدن از خواب شعری را در وصف حضرت زهرا (س) می سراید و البته چند روز بعد هم آزاد می شود.
شیخ پیش از آنکه به افغانستان بگریزد به دلیل خطراتی که وی را تهدید می کرد همسرش را طلاق داد و به عقد یکی از دوستانش درآورد و به این ترتیب هیچ اولادی از وی به یادگار نماند.
وی پس از آزادی از زندان افغانستان به مصر می رود و در مدت یک سال ونیم اقامت در آن کشور از طرف جمال عبدالناصر به سمت رئیس بخش فارسی صدا و سیمای مصر منسوب می شود. مدتی نیز به خاطر تسلط به منابع اهل سنت در دانشگاه الازهر به تدریس می پردازد و بعد از گذشت مدت زیادی از دوران تبعید به وطن بازمی گردد.
بهلول زمانی که در زندان بود به دلیل نداشتن حداقل امکانات اشعاری را که می سرود تماما حفظ میکرد. وی 120 هزار بیت شعر سروده است که 30 هزار بیت آن متعلق به حضرت زهرا(س) و قسمت قابل توجهی از آن بر وزن شاهنامه فردوسی و در وصف حضرت امام(ره) بود. که به «خمینی نامه» مشهور است.
*بهلول 200 هزار شعرحفظ بود
بهلول ویژگی های منحصر به فردی داشت، اولا حافظه به شدت قوی ای داشت بطوریکه خودش در این باره می گوید:"حافظه ای داشتم که نمونه اش در دنیا نبود" غیر از قرآن و اشعاری که سروده بود بسیاری از اشعار دیگر شاعران را نیز از بر داشت(200 هزار بیت شعر)به علاوه بسیاری از خطبه های نهج البلاغه، صحیفه سجادیه،دعای جوشن کبیر، دعای عدلیه، دعای مشلول، دعای کمیل ، زیارت عاشورا و... شیخ تا چند سال پیش از مرگش هر روز غیر از روزهای حرام روزه بود و غیر از نان و ماست و یا شیر و از این قبیل غذاها و چند میوه خاص چیز دیگری نمی خورد و معتقد بود که ماست تمام نیازهای بدن را تامین می کند و خودش علت سلامتیش را در کم خوراکی می دانست.
شیخ محمد تقی بهلول چای را ترک کرده بود و علت را هم شنیدن حکایتی از ناپلئون عنوان می کرد که در این حکایت ناپلئون گفته بود:" هر وقت دیدید بچه های آنها صبح که از خواب بیدار می شوند پیش از هر چیز چای طلب می کنند یعنی ما به مقصود خود رسیده ایم!"
روزی شیخ وقتی از منبر پایین می آید و قصد خروج از مجلس را دارد جوانی بلند می شود دست شیخ را می گیرد و می گوید اجازه دهید در این تاریکی راهنمائیتان کنم آقا، که شیخ جواب میدهد من زیر نور ماه خط می نویسم جوان! و این جوان کسی نبود جز سیدعلی خامنه ای که این خاطره را سالها بعد در دیداری که با شیخ بهلول داشت برای ایشان تعریف کرد!
*علاقه رهبر انقلاب به شیخ بهلول
رهبر انقلاب علاقه زیادی به شیخ بهلول داشت جملاتی را در وصف ایشان گفته بود اما این علاقه یک علاقه متقابل بود شیخ بهلول چه در زمان ریاست جمهوری و چه در زمان رهبری، با ایشان ملاقات میکرد و میفرمود: «وظیفه ماست که به رهبر شیعیان سر بزنیم و اورا حمایت کنیم». در یکی از ملاقاتها مقام معظم رهبری پیشانی ایشان را میبوسد. شیخ بهلول گنابادی در وصف رهبر انقلاب اینگونه می گوید:کسی را بی رغبت تر از ایشان به مال دنیا نمی شناسم، شاید من به زهد مشهور باشم اما ایشان از من زاهدترند چون من هیچ ندارم و زهد دارم اما ایشان میتوانند همه چیز داشته باشند و در عین حال زهد میورزند(نقل به مضمون)
و شیخ محمد تقی بهلول در ۷ مرداد سال ۱۳۸۴ و در سن 105 سالگی در حالی که نه زن و فرزند و نه مال و منالی جز ردای تنش داشت از دنیا رفت، تا همه از ایشان به عنوان شگفتی روزگار یاد کنند.
شیخ بهلول با اینکه بیش از یک قرن سن داشت پیاده روی میکرد و غذای ساده میخورد یکی از دوستان در کربلا رفته بود خدمت ایشون می گفت وقت غذا نون تو شیر تیلیت کردند و با دست خوردند و اینکه وقتی به ایشون موز تعارف کردیم گریه می کردند که ما چرا باید موز بخوریم؟! ببینید تا چه حد زهد داشت این آدم.
و اینکه ایشون دائم السفر بود حتی در سالهای پایانی عمر
:: موضوعات مرتبط:
تاریخ معاصر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1588
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 11 تير 1393
|
|
فرقه های وحشتناک در ایران:
تاریخ ایران آبستن فرقه های خطرناکی بوده است که از جهت فردی و ملی اسیب های فراوانی را داشته اند این فرقه ها را بیشتر بشناسید
کتاب «بهائیت پاد جنبشِ تجدید حیات ملت ایران» پژوهشی تاریخی ، سیاسی ، در باره سه فرقه برآمده در تاریخ معاصر ایران یعنی شیخیه ، بابیه و بهائیه است.
دراین اثر مخاطبان فارسی زبان به صورت جامع با اتکاء به اسناد تاریخی با چگونگی زندگی و سرنوشت رهبران این فرقه ها و عقاید و آثار آنها آشنا می شوند . این موضوع به ویژه از آن جهت اهمیت دارد که نقش استعمار انگلیس در ایجاد این فرقه ها و کمک به ترویج آنها، بیش از پیش برای مخاطبان آشکار می گردد.
میکائیل جواهری نویسنده کتاب در اثر خود با دیدی تحلیلی به منشاء یابی فکری سه جریان انحرافی شیخیه ، بابیه و بهائیه که از لحاظ تاریخی دردوره فتحعلیشاه قاجار به بعد در پی هم آمده اند، پرداخته است.
در این پژوهش تاریخی به عنوان پیش زمینه ظهور فرقه های انحرافی ، جریان خطرناک اخباریگری در فاصله حکومت صفوی تا پایان حکومت زندیه واستفاده مستقیم قدرتهای استعمارگر از این جریان فکری برای ایجاد فرقه های جدید در ایران کالبد شکافی شده است .
همچنین کشف تحرک بی سابقه استعمار در قرن هجدهم و نوزدهم میلادی در خاورمیانه و بالاخص ایران با ساختن فرقه های جدید بمنظور ایجاد انحراف در عقاید شیعه و نابود کردن ساختار نیابت عامه مراجع تقلید و مجتهدان اصولی از مباحث مهم دیگری است که در این کتاب به خوانندگان ارائه شده است.
آشنایی با چگونگی تاثیرپذیری شیخ احمد احسائی رهبر فرقه شیخیه از افکار خرافی و آمیخته به اوهام و مغالطه و غلوگرایی ، از دیگر مزایای مطالعه این کتاب است. در این رابطه خوانندگان فرهیخته با روش شاگردان احمد احسائی از جمله سید کاظم رشتی در دوری گزیدن از عقلگرایی و بسنده نمودن به برداشت های شخصی از آموزه های دینی بیشتر آشنا می شوند و در می یابند که چگونه فردی به نام علی محمد شیرازی خود را در ابتدا باب حضرت حجت (ع) معرفی کرد اما بعدها پرچمدار ادعای بزرگ شد و عده ای از ساده اندیشان را به انحراف کشاند و با حمایت استعمار انگلیس در صفوف شیعیان تفرقه ایجاد کرد.
دراین اثر مخاطبان فارسی زبان به صورت جامع با اتکاء به اسناد تاریخی با چگونگی زندگی و سرنوشت رهبران این فرقه ها و عقاید و آثار آنها آشنا می شوند . این موضوع به ویژه از آن جهت اهمیت دارد که نقش استعمار انگلیس در ایجاد این فرقه ها و کمک به ترویج آنها، بیش از پیش برای مخاطبان آشکار می گردد
علاوه براین درکتاب «بهائیت پاد جنبشِ تجدید حیات ملت ایران» با جوانی کم وسن وسال به نام یحیی نوری آشنا می شویم که به همراه برادرش بابیان را اداره میکنند و سپس حسینعلی نوری با کنار گذاشتن یحیی ادعای جدیدی سر داده و کیش بهائیت را پدید می آورد.
ویژگی مهم دیگر این کتاب ارائه شرحی از رویدادهای تاریخی به صورت یک مجموعه یکپارچه در مقطع مهمی از تاریخ معاصر است که بستر ساز حرکت های انحرافی در دوره قاجار و پهلوی بوده است. همچنین در این کتاب نشان داده می شود که چگونه بهائی ها توانسته بودند در دوران پهلوی اول و دوم در تمام ارکان حکومت نفوذ کنند .
از مزایای دیگر کتاب توجه خاص به مبارزات حضرت امام خمینی (ره) علیه بهائیان در فاصله سالهای 1323 تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است .
نویسنده در بخشی از آغاز هدف از تالیف کتاب را چنین می نگارد:
بی گمان باور به مهدویت و انتظار موعود، رکن رکین اندیشه ایرانی و شیعی است و نهضت های اسلامی و شیعی ایرانیان هم از همین چشمه جوشان نشات می گیرد... ایرانیان در 14 قرن گذشته جنبش های گوناگونی برای تحقق آرمان های خویش سامان داده اند، اما گهگاه ضد جنبش هایی هم به مثابه رقیب یا حرکت بدلی در مقابل روند کمال جویانه هویت خواهی ملت ایران، زمینه بروز و ظهور یافته اند. پادجنبش های مزبور، طیف وسیعی را در برمی گیرند. اما نکته شگفت اینکه این جنبش های بدلی در زمانی شکل می گیرند که نهضت های اصیل می بالند. و ویژگی آنها ترویج آموزه های غیرتوحیدی، غیرعقلانی، ستیز با جریانی مردم گرا و مترقی که حامل گفتمان نیابت عامه به شمار می رود.
آشنایی با چگونگی تاثیرپذیری شیخ احمد احسائی رهبر فرقه شیخیه از افکار خرافی و آمیخته به اوهام و مغالطه و غلوگرایی ، از دیگر مزایای مطالعه این کتاب است. در این رابطه خوانندگان فرهیخته با روش شاگردان احمد احسائی از جمله سید کاظم رشتی در دوری گزیدن از عقلگرایی و بسنده نمودن به برداشت های شخصی از آموزه های دینی بیشتر آشنا می شوند
به عنوان نمونه اخبارگری افراطی در دوران صفویه در برابر اندیشه ای قد علم کرد که ایدئولوژی دولت صفوی را تامین می کرد. تفکری که با شکوفایی خود تکوین تمدنی بزرگ را رقم زد و کشور ایران را مجددا به یک قدرت منسجم، یکپارچه و جهانی بدل ساخت.
اخباری گری حدود دو قرن بر جهان اسلام فرمان راند. از این رو سهم اخباری گری در انحطاط ایران معاصر قابل توجه است و ضرورت دارد ابعاد مختلف برآمدن این گونه پادجنبش ها که فرآیند افول فکری و فرهنگی، علمی و سیاسی جهان مسلمین را تشدید نمودند مورد واکاوی قرار گیرد...
نظریه پردازی های شیخ احمد احسائی در اوایل قرن سیزهم قمری و ارائه نظرات متفاوت از اصول عقاید شیعه اثنی عشری، آغاز کجروی و فرقه سازی بود. حاصل نگاه متفاوت احسایی به مسائل ماورایی و پندارهای غیرعقلی و غیرنقلی او درباره امامت و به ویژه امامت حضرت مهدی موعود (عج)، پایه گذاشتن اصل «رکن رابع» است؛ که به پندار او رابطه ویژه امام زمان (ع) با جهان مادی و انسان هاست. احسایی بهره بردن از امام عصر را منوط به شناخت و اطاعت از رکن رابع قلمداد نمود و ... فتنه ای در اجتماع شیعیان به ویژه در ایران و عراق و فرقه ای نوظهور با عنوان شیخیه یا رکنیه پدید آورد.
تکیه دامنه دار جانشین شیخ احمد احسائی، سید کاظم رشتی بر بدعت رکن رابع، فتنه را گسترش داد که به گمراهی عده ای از پیروان تشیع اثنی عشری انجامید.
این بدعت آشکار که با آموزه های اهل بیت (ع) درباره حضرت مهدی (عج) در تضاد بود، دستاویز تازه ای برای هواخواهان و خودپرستان شد. در پی آن هر کس سری برآورد و چند تن خود را رکن رابع نامیدند و مردم را به پیروی خویش فراخواندند. در این وانفسا، دون پایگان هوای سروری یافتند...
زاویه آغاز این انحراف با گذشت دوران، فزونی یافت و فردی که حتی از آموزه های شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی نیز چندان بهره ای نداشت، به هوای رکنیت و بابیت افتاد و او همان میرزاعلی محمد شیرازی بود که با آواز بابیت در شیراز سر داد و خود را باب یا واسطه میان مردم و امام زمان خواند.
عده ای از خیال پردازان و بی مایگان شیخیه گرد او آمدند و گروهی از مردم را با دستاویز نزدیک بودن ظهور حضرت حجت (ع) و سر برآوردن نایب و باب او به گمراهی و تباهی کشاندند. علی محمد شیرازی سخنان و نوشته هایی بافت و آنها را آیات الهی نامید و آیات راستین الهی را ناسپاسی و تکذیب نمود و خود را آینه جلوه یار خواند. علما و متدینین مسلمان به نصیحت و اندرز پرداختند ولی در دل مهر شده او اثر نکرد و با وجود توبه و بازگشت و اعتراف به لغزش ها و خطاها، باز هم به ادعاهای بی پایه خود ادامه داد تا آن که شورش ها بپا شد و دسته ای دین و جان و گروهی جان در راه دین باختند.
سرانجام کار به اعدام او و جمعی از اطرافیانش و همچنین کوچ عده ای از فریب خوردگان از کشور انجامید...
در این کتاب مقوله ای از مقولات فوق، گاه به اجمال و گاه به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است.
:: موضوعات مرتبط:
تاریخ معاصر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1441
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 11 تير 1393
|
|
داستان آشنایی حضرت امام با همسرشان
ازمطرح شدن ازدواج آقا در منزل قم آقاى ثقفى تا خواستگارى رسمى در منزل تهران ایشان، ده ماه آقاروح الله در انتظار بله گفتن قدس ایران بود. پس از بله گویان همه چیز به سرعت پیش رفت. بقیه ماجرا را از زبان یارآفتاب شنیدن خوشتر است:
من متولد 1333 قمری هستم. پدرم 29 یا 30 ساله بود که به فکر افتاد برای ادامه تحصیل به قم برود. در آن زمان من تقریباً 9 ساله بودم. پدر و مادرم به قم رفتند و پنج سال در آنجا ماندگار شدند، اما من نزد مادر بزرگم ماندم. در واقع من از اول نزد مادر بزرگم مانده بودم و با اوزندگی می کردم. من فرزند اول پدر و مادرم بودم.خلاصه تا کلاس هشتم درس خوانده بودم که صحبت ازدواج مطرح شد.
آغاز آشنایی
پدرم در قم دوستانی پیدا کرده بود که یکی از آنها آقا روح الله بودند. هنوز حاجی نشده و مرد نجیب، متدین ، با سواد و زرنگی بودند. پدرم ایشان را که، با من دوازده سال تفاوت سنی داشت و با آقا جانم هفت سال، پسندیده بود. یکی دیگر از دوستان پدرم آقای سید محمد صادق لواسانی بود که با آقا روح الله دوستی داشت. زمانی که پدرم می خواست به تهران بیاید، آقای لواسانی به آقا روح الله گفته بود: چرا ازدواج نمی کنی؟ ایشان هم که 26 - 27 سال داشتند، گفته بودند: من تاکنون کسی را برای ازدواج نپسنیده ام و از خمین هم نمی خواهم زن بگیرم. به نظرم کسی نیامده است. آقای لواسانی گفته بود: آقای ثقفی دو دختر دارد و خانم داداشم می گویند خوبند. بعدها آقا برایم تعریف کردند که: وقتی آقای لواسانی گفت آقای ثقفی دو دختر دارد و از آنها تعریف می کنند، مثل اینکه قلب من کوبیده شد. این طور شد که آقای لواسانی از طرف امام آمد خواستگاری. قبول خواستگاری حدود 10 روز طول کشید، چون من حاضر نبودم به قم بروم. آن زمان هم که به خانه پدرم می رفتم، بعد از 10 - 15 روز از مادر بزرگم می خواستم که برگردیم. چون قم مثل امروز نبود. زمین خیابان تا لب دیوار صحن قبرستان بود و کوچه ها خیلی باریک بودند. به همین خاطر زود از قم می آمدم و آن دو ماهی هم که پدرم مرا به زور نگه داشت، خیلی ناراحت بودم. مراحل خواستگاری شروع شد. پدرم می گفت: از طرف من ایرادی نیست و قبول دارم. اگر تو را به غربت می برد، اما آدمی است که نمی گذارد به تو بد بگذرد. پدرم به دلیل رفاقت چند ساله اش از آقا شناخت داشت، اما من می گفتم: اصلاً به قم نمی روم.
من کاری به کار تو ندارم. به هر صورت که میل داری لباس بخر و بپوش. اما آنچه از تو می خواهم این است که واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترک بکنی، یعنی گناه نکنی. به مستحبات خیلی کاری نداشتند. به کارهای من هم کاری نداشتند. هر طوری که دوست داشتم زندگی می کردم. به رفت و آمدم با دوستانم کاری نداشتند
آن خواب مقدس
بالاخره چند خواب دیدم، خواب هایی متبرک و فهمیدم که این ازدواج مقدر است. آخرین بار خواب دیدم که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرالمۆمنین و امام حسن (علیهم السلام) در حیاط کوچکی هستند که همان حیاطی بود که برای عروسی اجاره کردند. یعنی من در خواب خانه ای را دیدم که درست شبیه خانه ای بود که برای عروسی اجاره کردند. حتی اتاق ها همان هایی بودند که در خواب دیده بودم و پرده هایی را هم که بعداً برایم خریدند دیده بودم. به هرحال در خواب دیدم که آن طرف حیاط که اتاق مردها بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام حسن (علیه السلام) و امیرالمۆمنین(علیه السلام) نشسته بودند. در این طرف حیاط که اتاق عروس بود، من بودم و پیرزنی با چادری شبیه چادر شب که نقطه های ریزی داشت و به آن چادر لکی می گفتند. پیرزن ریز نقشی بود که من او را نمی شناختم و با من پشت در اتاق نشسته بود. در اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه می کردم. از او پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟
پیرزن که کنار من نشسته بود، گفت: آن رو به رویی که عمامه مشکی دارد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. آن مرد هم که مولوی سبز دارد و یک کلاه قرمز که شال بند به آن بسته شده -آن زمان مرسوم بود در نجف هم خدام به سر می گذاشتند- امیرالمۆمنین(علیه السلام) است.
این طرف هم جوانی بود که عمامه مشکی داشت و پیر زن گفت: این هم امام حسن (علیه السلام) است.
من گفتم: ای وای، این پیامبر است و این امیرالمۆمنین است! خیلی خوشحال شدم.
پیرزن گفت: تو که از اینها بدت می آید!
من گفتم: نه، من که از اینها بدم نمی آید. من اینها را دوست دارم.
و اضافه کردم: من همه اینها را دوست دارم. اینها پیامبر من هستند. امام من هستند. آن آقا امام دوم من است. آن آقا امام اول من است.
پیر زن گفت: تو که از اینها بدت می آید!
اینها را گفتم و شنیدم و از خواب بیدار شدم. ناراحت شدم که چرا زود از خواب بیدار شده ام. صبح برای مادر بزرگ تعریف کردم که من دیشب چنین خوابی دیده ام. مادر بزرگم گفت: مادر، معلوم می شود که این سید حقیقی است و پیامبر و ائمه از تو رنجشی پیدا کرده اند. چاره ای نیست، این تقدیر توست.
ازدواج در ماه رمضان
از مطرح شدن ازدواج آقا در منزل قم آقاى ثقفى تا خواستگارى رسمى در منزل تهران ایشان، ده ماه آقاروح الله در انتظار بله گفتن قدس ایران بود. پس از بله گویان همه چیز به سرعت پیش رفت. بقیه ماجرا را از زبان یارآفتاب شنیدن خوشتر است: عقد مفصل نبود. آقا جانم در اتاق بزرگ اندرون به نام تالار نشسته بود و گفت قدسى جان بیا! من از مدرسه آمده بودم و چون بىچادر پیش ایشان نمىرفتم چادر خواهر کوچکم را انداختم سرم و رفتم پیش آقاجانم. گفت آن طرف کرسى بنشین. خانواده داماد روز اول ماه رمضان آمده بودند و حالا روز هشتم ماه است. این چند روز در منزل آقا جانم بودند و خانم جانم هم خوب و مفصل پذیرایى کرده بود. در این هشت روزى که آقا [داماد] در منزل آقاجانم اقامت کردند، آقاى کاشانى [روحانى مبارز مشهور] هم آمده بود و همدیگر را دیده بودند. براى اینکه خانه آقاى کاشانى و آقا جانم در یک کوچه بود و با هم رفیق بودند. در همانجا آقاى کاشانى به آقاجانم گفته بود: «این اعجوبه را از کجا پیدا کردى؟» در پى خانه مىگشتند تا اجاره کنند و عروس را ببرند. بنا بود در تهران عروسى کنند و بعد به قم بروند و بعد از8 روز خانه پیدا شد. همان خانهاى بود که در خواب دیده بودم، همان اتاقها با همان شکل و شمایل. حتى پردههایى که بعداً برایم خریدند، همان بود که در خواب دیده بودم. آقاجانم گفت: «من را وکیل کن که من آسیداحمد را وکیل کنم بروند حضرت عبدالعظیم صیغه عقد را بخوانند. آقا [داماد ]هم برادرش آقاى پسندیده را وکیل مىکند» من یک مکثى کردم [به رسم دوران] و بعد گفتم قبول دارم و رفتند عقد کردند. بعد از اینکه گفتند خانه مهیا شد، آقام گفت که به اینها اثاث [جهیزیه ]بدهید که مىخواهند بروند آن خانه. اثات اولیه مثل فرش و لحاف کرسى و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها مثل چراغ نفتى را فرستادند و یک ننه خانم داشتیم که دایه خانمم بود، او را با عذرا خانم دخترش فرستادند آنجا براى پذیرایى و آشپزى. شب 16 یا 15 ماه رمضان دوستان و فامیل را دعوت کردند و یک لباس سفید و شیکى که دختر عمهام با سلیقه روى آن را با گل نقاشى کرده بود دوختند و من پوشیدم.
در همانجا آقاى کاشانى به آقاجانم گفته بود: «این اعجوبه را از کجا پیدا کردى؟» در پى خانه مىگشتند تا اجاره کنند و عروس را ببرند. بنا بود در تهران عروسى کنند و بعد به قم بروند و بعد از8 روز خانه پیدا شد. همان خانهاى بود که در خواب دیده بودم
زندگی با امام
حضرت امام به من خیلی احترام می گذاشتند و خیلی اهمیت می دادند. امام حتی درازدواج عصبانیت هرگز بی احترامی و اسائه ادب نمی کردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می کردند. تا من نمی آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی کردند. به بچه ها هم می گفتند: صبر کنید تا خانم بیاید. ولی اینکه بگویم زندگی مرا به رفاه اداره می کردند، نه. طلبه بودند و نمی خواستند دست پیش این و آن دراز کنند، همچنان که پدرم نمی خواست. دلشان می خواست با همان بودجه کمی که داشتند، زندگی کنند. ولی احترام مرانگه می داشتند و حتی حاضر نبودند که من در خانه کار بکنم. امام در مسایل خصوصی زندگی من دخالت نمی کردند. اوایل زندگی مان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول، به من گفتند: من کاری به کار تو ندارم. به هر صورت که میل داری لباس بخر و بپوش. اما آنچه از تو می خواهم این است که واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترک بکنی، یعنی گناه نکنی. به مستحبات خیلی کاری نداشتند. به کارهای من هم کاری نداشتند. هر طوری که دوست داشتم زندگی می کردم. به رفت و آمدم با دوستانم کاری نداشتند، که چه وقت بروم و چه وقت بیایم. ایشان به تحصیل مشغول بودند و من هم سرم به کارخودم بود. امام واقعاً شوهری اسلام شناس بودند و می دانستند که اسلام به مرد چه مقدار حق دخالت در زندگی همسرش را داده است.
منابع : 1- وبلاگ ترویج فرهنگ ازدواج / 2- جماران
:: موضوعات مرتبط:
تاریخ معاصر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1338
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 11 تير 1393
|
|
افشای اسناد سری و خیلی محرمانه ساواک؛
قمار بر سر ناموس و روابط با محارم
فساد در سطح بالای مملکت به قدری شیوع دارد که حتی از حریم شرم و حیا هم فراتر رفته است و در این مورد مثال میآورد که هم اکنون در کنار دریای خزر سه کازینو به مقیاس وسیعی مشغول به کار است که یکی به خواهر شاه و دیگری به برادرش و سومی به بنیاد پهلوی تعلق دارد.
اشرف پهلوی؛ خواهر شاه مخلوع ایران، در قمار نیز رکوردار خاندان پهلوی بود حتی به هنگامی که او نمایندگی رژیم ننگین شاه در کمیسیون حقوق بشر در سازمان ملل متحدد را دارا بود، هر بار که برای شرکت در این کمیسیون عازم نیویورک میشد، سر راه خود در جنوب فرانسه هم توقف میکرد تا ابتدا همراه معشوق جدیدش در کازینوها به قمارهای چند میلیون پوندی بپردازد که البته بیش اوقات نیز میباخت؛ تا حدی که یک بار اسدالله علم مجبور شده بود شخصاً سی هزار دلار بابت قروض قماربازی او بپردازد.
توجه محمدرضا شاه (لعنت الله علیه) و وابستگان نزدیک او به قمار، سران و صاحب منصبان عالی رتبه کشوری، دولتی و نظامی را نیز به این بیماری مبتلا کرده بود و گزارشها و اسناد بسیاری در این خصوص موجود است
در موردی نیز اشرف مبلغ یک و نیم میلیون تومان معادل پول ایران به بازرگانی مکزیکی در کازینوی «کان» باخته بود.
در یک نمونه دیگر، او به دنبال باخت در قمار در مهمانخانه «مونت کارلو» مجبور شده بود تمام جواهراتش را گرو بگذارد.
محمدرضا ضحاک پهلوی نیز علاقه شدید به قمار و همچنین آمیزش جنسی با اشرف پهلوی داشت، «شاهِ زن باز» بیشتر در جلسات قمار داخل خانواده شرکت میجست و زنان معرفی شده را به بهانه قمار به شب نشینی دعوت میکرد و در آن هنگام روابط نامشروع جنسی را انجام میداد.
حتی ملکه مادر با آن پیری به قمار و شب نشینی با افسران جوانان، بیش از همه علاقه داشت!
سند خیلی محرمانه ساواک؛ سازمان امنیت و اطلاعات کشور از روابط نامشروع اشرف پهلوی با یک جوان فرانسوی
یکی از مطبوعات پاریس با اشاره به باخت مبالغ گزاف در قمارخانه «مونت کارلو» توسط ملکه سابق ایران، «ثریا اسفندیاری»، که اکثر اوقات خود را آنجا میگذارند، نوشته است:"توجه محمدرضا شاه (لعنت الله علیه) و وابستگان نزدیک او به قمار، سران و صاحب منصبان عالی رتبه کشوری، دولتی و نظامی را نیز به این بیماری مبتلا کرده بود و گزارشها و اسناد بسیاری در این خصوص موجود است."
سند سری ساواک در خصوص قمار در منزل تیمسار خسروانی
اسدالله علم در خاطرات خود به نقل از هویدا مینویسد:"فساد در سطح بالای مملکت به قدری شیوع دارد که حتی از حریم شرم و حیا هم فراتر رفته است و در این مورد مثال میآورد که هم اکنون در کنار دریای خزر سه کازینو به مقیاس وسیعی مشغول به کار است که یکی به خواهر شاه و دیگری به برادرش و سومی به بنیاد پهلوی تعلق دارد."
:: موضوعات مرتبط:
تاریخ معاصر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1505
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : چهار شنبه 11 تير 1393
|
|
|