آدرس وبلاگ تحلیلی-تحقیقی اسjاد علی اکبر داراب کلائی vareson-asia98-ir


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 549
بازدید ماه : 2064
بازدید کل : 186601
تعداد مطالب : 1056
تعداد نظرات : 314
تعداد آنلاین : 1

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ گالری تصاویر سوسا وب تولز





در اين وبلاگ
در كل اينترنت


تعبیر خواب آنلاین


استخاره آنلاین با قرآن کریم


بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: ابزار وب ارایه دهنده انواع ابزار وبمستر و...

پاسخ:
شناخت ولي امر و امام زمان از مهمترين تكاليف مؤمنان، پس از معرفت به خدا و رسول اوست. پيامبر گرامي اسلام (ص) درباره وجوب و اهميت معرفت امام مي‌فرمايد:
مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة.
كسي كه از دنيا برود، درحالي‌كه امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است.
دست يافتن به معرفت درباره چيزي، به معناي آشنايي با ويژگي‌هاي گوناگون آن است. خصلتها و ويژگي‌هاي شخصيتي و روحي و جايگاه والاي اولياي الهي را بايد شناخت تا بتوان به اندازهاي متناسب با فهم خود به آنان معرفت يافت.
دو چيز در معرفت امام واجب است: يكي شناخت شخصي امام به نام و نسب (شخصيت حقيقي) و ديگري شناخت شخصيت و صفات و ويژگي‌هاي او كه با آنها از ديگران ممتاز مي‌شود (شخصيت حقوقي).
البته مقصود از معرفت امام شناخت شكل ظاهري او نيست؛ يعني شناختن با ديدن متفاوت است. بسي موجودات كه انسان آنها را نمي‌بيند اما مي‌شناسد. مانند ملائكه و ديگر مجردات ناديدني كه آدمي آنها را با دلايل عقلي و نقلي مي‌شناسد. پس شناخت امام پنهان از ديده‌ها امكان‌پذير است. بسي افرادي كه پيامبر (ص) و ائمه اطهار را با چشم خود ديدند و به شكل ظاهري آنان به خوبي نگريستند، اما كافر و گمراه شدند؛ چنان‌كه بسياري بودند و هستند كه به ديدار پيامبر اسلام (ص) و ائمه توفيق نيافتند و آن حضرت را از نزديك نديدند، اما از مؤمنان واقعي شمرده مي‌شدند و در شناخت و معرفت به رسول خدا و ائمه از ديگران بهتر بودند. نمونه اين معرفت را مي‌توان در اويس قَرَني ديد. وي در ميان مسلمانان (عامه و خاصه) به ايمان و تقوا زبانزد بود و كسي درباره‏اش اختلافي نداشت.
«اويس» در «يمن» به سر مي‌برد و شترباني مي‏كرد و به كارهاي مادر پيرش مي‌رسيد، اما سخت به ديدار پيامبر (ص) مشتاق شد و از مادرش اجازه خواست تا به حجاز آيد و آن حضرت را ببيند. مادر اجازه داد، اما گفت: «اگر پيغمبر را در مدينه نديدي، بيش از نيم روز در آنجا نمان».
اويس آن راه دراز را پيمود و به مدينه و به خانه پيامبر (ص) رفت، اما آن روز حضرت در مدينه نبود. وي به حضرت سلام رساند و عذر خود را گفت و بازگشت. هنگامي‌كه پيغمبر در رسيد، چنين پرسيد: «كسي به خانه ما آمده است؟» گفتند: «آري، شترباني از يمن به نام اويس آمد». فرمود: «آري اين نور اويس است كه آن را در خانه ما به هديه گذاشته است».
بنابراين، مقصود از معرفت امام، شناخت جايگاه و مقام و اعتقاد به امامت و ولايت الهي وي است، نه ديدن او.
 
 
مراجعه شود: شكست اوهام، ص ۱۰۰


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , مهدویت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1398
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
پاسخ:
بر پايه برخي از آيات، دين يهود و نصارا تا قيامت استمرار خواهد داشت:
{وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ} (مائده: ۱۴)
و از كساني كه مي‌گفتند: ما نصراني [و ياور مسيح] هستيم [نيز] پيمان گرفتيم. ولي آنها بخش مهمي از آنچه را به آنان تذكر داده شده بود، به دست فراموشي سپردند. از اين‌رو در ميان آنها تا روز قيامت [و پايان دنيا] دشمني و كينه افكنديم.
{إِذْ قالَ اللهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ… وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ} (آل عمران: ۵۵)
[به ياد آوريد] هنگامي را كه خدا فرمود: اي عيسي! من تو را برمي‌گيرم… و كساني را كه از تو پيروي كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كساني كه كافر شدند، قرار مي‌دهم.
{وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ… وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ…} (مائده: ۶۴)
يهود گفتند: «دست خدا بسته است» … و ما در ميان آنها تا روز قيامت عداوت و دشمني افكنديم….
اين آيات به استمرار دشمني و كينه‌توزي ميان يهود و نصارا تا قيامت اشاره مي‌كنند و ازاين‌رو، دين يهود و نصارا تا آن هنگام پابرجا خواهند ماند. برخي از روايات نيز چنين درون‌مايه‌اي دارند:
عن ابي بصير عن ابي عبدالله (ع) … قُلتُ: فَما يَكونُ مِنْ اَهلِ الذّمّةِ عِندَه؟ قالَ: يُسالِمُهم كَما سالَمَهُم رَسولُ الله (ص) وَ يُؤَدُّونَ الجِزيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُم صاغرون…
ابوبصير گويد: «به امام صادق (ع) عرض كردم صاحب امر (مهدي (عج) ) با اهل ذمه (يهود و نصارا) چه مي‌كند؟ » فرمود: «مانند پيامبر اكرم (ص) با آنان مصالحه ميكند و آنها با ذلت و خواري جزيه ميدهند».
البته احاديثي هم وجود دارد كه بر اين نكته دلالت ميكند: «ديني جز دين محمد (ص) نمي‌ماند»:
الف) «عبدالله بن بكير» از امام موسي بن جعفر (ع) روايت مي‌كند كه از آن حضرت درباره تفسير آيه {وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ} پرسيدم. او فرمود:
آيه مذكور در شأن حضرت قائم نازل شده است. وقتي آن حضرت ظاهر شد، دين اسلام را بر يهود و نصارا و صابئين و كفار شرق و غرب عرضه ميدارد. پس هركس با ميل و اختيار اسلام بياورد، به نماز و زكات و ساير واجبات امرش مي‌كند و هركس از قبول اسلام امتناع ورزد، گردنش را ميزند تا اينكه در شرق و غرب زمين جز موحد و خداپرست كسي باقي نماند و….
ب) «جابر» نيز از امام باقر (ع) چنين نقل مي‌كند: «… خدا شرق و غرب جهان را براي صاحب امر مفتوح مي‌كند [و او] آنقدر جنگ مي‌كند تا اينكه جز دين محمد ديني باقي نماند».
ج) همچنين امام باقر (ع) در تفسير آيه شريفه {لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ} فرموده است: «يَكُونُ أَنْ لايَبقَى اَحدٌ إِلّا اَقرَّ بِمُحَمَّدٍ»؛ «طوري ميشود كه احدي باقي نمي‌ماند، مگر اينكه به محمد ايمان بياورد».
از اين آيات و روايات به دست مي‌آيد:
يك مقصود از ماندگاري زندگاني يهود و نصارا تا روز قيامت، ماندن آنان تا دوره «آخرالزمان» است كه به دليل نزديكي ظهور امام زمان (عج) و برپايي قيامت با يك تعبير از آنها ياد كرده‌اند؛ چنان‌كه بسياري از نشانه‌هاي آخرالزمان  با علايم برپايي قيامت يكسان است.
بنابراين، يهود و نصارا تا آن دوران خواهند ماند، اما با ظهور امام زمان (عج) و اقتداي حضرت مسيح به ايشان، پيروان حق‌طلب اديان با حق آشنا مي‌شوند و زير پرچم امام زمان (عج) گرد مي‌آيند و حق‌ستيزان از ميان خواهند رفت.
دو يهود و نصارا در دوران حكومت حضرت مهدي (عج) خواهند بود و از عقايد شرك‌آلود خود مانند تثليث دست برخواهند داشت و در حمايت حكومت اسلامي مهدوي خواهند زيست. اما دين جهاني اسلام بر همه دين‌ها پيروز خواهد شد.
بنابراين، حضرت مهدي (عج) نه با همه يهوديان و مسيحيان از در صلح درمي‌آيد و نه با همه عرب‌ها مي‌جنگد، بلكه حكومتي جهاني بر پايه عدل و قسط برپا مي‌كند و اسلام واقعي پيامبر اكرم (ص) را زنده مي‌كند. گروهي از پاك‌سرشتان يهود و نصارا در اين هنگام به وي ايمان ميآورند و گروهي از عربهاي به‌ظاهر مسلمان با او مخالفت مي‌ورزند و حضرت با گروه نخست از در صلح درمي‌آيد و با شمشير در برابر گروه دوم مي‌ايستد.
 
 
مراجعه شود: شكست اوهام، ۱۰۵.


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , مهدویت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1363
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
آيا امامان شيعه خليفه ي پيامبرند؟ و حال آنكه جز دو نفرشان بر مردم حكومت نكردند؟ 
"در اين سوال سلب قدرت سياسي از اهل بيت پيامبر (ص) را دليل بر خليفه نبودن آنان گرفته مي گويند از بين دوازده امام شيعه فقط علي (ع) و حسن (ع) به مدت كوتاه بر مردم حكومت كرده اند پس چگونه است كه شما آنان را خلفاء پيامبر (ص) مي ناميد؟"
 
 
پاسخ:
براي پاسخ به اين پرسش توجه به مسئوليت ها و اختيارات رسول خدا (ص) لازم است تا معلوم گردد كه خليفه او چه وظايفي بر عهده دارد و آيا امامان شيعه آن وظايف را انجام داده اند يا نه ؟
بنا به تصريح آيات قرآن پيامبر اكرم (ص) چندين مسووليت از جانب خدا داشت كه حاكميت سياسي بر مردم فقط يكي از وظايف  رسول خدا (ص ) بود:
اولآنكه: وي مامور به دريافت و ابلاغ وحي الهي بود:
« اى پيامبر! آنچه را از سوى پروردگارت به تو نازل شده است اعلام كن»‏(مائده ۶۷)
دوم: تفسير وتبيين وحي:
«و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى، شايد انديشه كنند».(نحل ۴۴)
سوم وچهارم: تعليم مردم همراه تزكيه :
خداوند مي فرمايد:«او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».(جمعه ۴)
پنجم: حكومت:
خداوند مي فرمايد :«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را»(نساء ۵۹)
وهمچنين مي فرمايد: "پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولى است" (النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏(احزاب ۶). ‏
ششم:قضاوت
خداوند فرمود:« ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى». ۱۰۵ (نساء)
از اين مسووليت‌هافقط نبوت كه همان دريافت و ابلاغ  وحي از جانب خداست  به تصريح خداوند پايان يافته است:
« محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است»( احزاب ۴۰) )
اما وظايف ديگر همچنان باقي است. از اين رو به عقيده ي  شيعه  خليفه و جانشين  پيامبر (ص) كسي است كه بتواند بقيه وظايف رسول خدا را به خوبي انجام داده و مردم  را همه جانبه به سوي خدا رهنمون شود وچنين كساني جز همانان كه رسول خدا (ص) معرفي نموده نمي توانند باشد. همان كساني كه  رسول خدا (ص) بر اساس روايت مشهور خليفتين آنان را  يكي از دو خليفه خود معرفي نموده است همچنان كه احمد بن حنبل پيشواي مذهب حنبلي در كتابش از رسول خدا (ص) روايت نمود كه فرمود:
»همانا دو خليفه در ميان شما مي­گذارم كتاب خداي عزوجل كه ريسمان محكم آويزان بين زمين و آسمان است و عترتم، اهل بيتم و آن دو از يكديگر جدايي ناپذيرند تا اينكه هر دو بر سر حوض كوثر بر من درآيند».[۱]
از جانب ديگر در روايت متواتر ومورد قبول در نزد همه ي فرق اسلامي تعداد آنان رادوازده نفر معرفي نموده است كه محدثان ومورخان ومفسران در كتابها ي خود آورده اند.
مسلم در صحيح خود و احمد حنبل در مسندش و ديگر نويسندگان كتاب هاي حديثي در كتاب­هاي خود تعداد خلفا را دوازده نفر آورده­اند.
آنان از جابر بن سمره نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) فرمود:
لا يزال هذا الدين عزيزاً مَنيعاً الي اثني عشر خليفة.[۲]
«اين دين همواره عزيز و والاست تا دوازده خليفه (در ميان شماست) »
و در روايتي ديگر حضرت فرمود:
لا يزال الدين قائماً حتي تقوم الساعة او يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش.[۳]
«دين همواره استوار است تا قيامت برپا شود يا دوازده خليفه كه همگي از قريش هستند بر شما حاكم باشند».
اين روايات از روايت­هاي معتبر و خدشه ناپذير در نزد اهل سنت است كه در آن به صراحت خلفاي جانشين پيامبر (ص) را دوازده نفر مي­داند.
 
اما دليل بر تطبيق اين روايات بر اهل بيت توسط پيامبر (ص):
ابن كثير دمشقي در تاريخ خود از زيد بن ارقم نقل مي­كند كه:
«هنگامي كه رسول خدا (ص) از حجة الوداع باز مي­گشت در غدير خم فرود آمد و دستور داد تا زير درختان را تميز كردند سپس به سخنراني پرداخت و فرمود: همانا من دعوت شدم و اجابت نمودم (مرگم نزديك است).
همانا دو چيز گرانبها بين شما به جاي گذاردم كه هر يك از ديگري بزرگتر است كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم، پس نيك بنگريد چگونه از جانبم درباره آن دو برخورد مي­كنيد.
آن دو از همديگر هرگز جدا نمي­گردند تا بر سر حوض (كوثر) بر من وارد گردند سپس فرمود: همانا خدا مولاي من است و من ولي و سرپرست همه مؤمنان مي­باشم.آنگاه دو دست علي (ع) را گرفت فرمود:
كسي كه من ولي و سرپرست اويم اين (علي) ولي و سرپرست اوست بار پروردگار را دوست بدار كسي را كه او را دوست بدارد و دشمني بدار كسي كه او را دشمن بدارد را وي (ابوالطفيل) مي­گويد از زيد پرسيدم آيا تو خودت از رسول خدا (ص) شنيدي؟ گفت: در بيابان كسي نبود جز اينكه آن را با چشمش ديد و با گوشش شنيد».
ابن كثير پس از نقل اين روايت مي­گويد:
"اين روايت را بدين صورت تنها نسائي (در سنن خود) ذكر نموده شيخ ما ابو عبدالله (شمس الدين محمد) ذهبي مي­گويد اين روايت صحيح است".[۴]
با توجه به سخن ذهبي كه از بزرگان علم حديث و رجال اهل سنت است و حديث فوق را صحيح مي­داند و ابن كثير دمشقي كه بدون نقد آن را نقل نموده است شك و شبهه­اي در صحت اين روايت باقي نمي­ماند.
بنا بر اين مي بينيم كه رسول خدا از طرفي مي فرمايد : خلفاي من دوازده نفرند. از جانب ديگر اهل بيت خود را يكي از دو خليفه خود مي نامد و در روز غدير وقتي علي را به خلافت معرفي مي كند ومي فرمايد : من كنت مولاه فهذا علي مو لاه  باز حديث ثقلين را ياد آور مي شود تا بنماياند كه علي (ع) يكي از دوازده خليفه اي است كه او بشارتش را داده است  تا يكي از مصاديق خلفاي اثنا عشر را به مردم معرفي نمايد. بنابر اين اولين آن ها امير المو منين علي (ع) و آخرين آنها حضرت مهدي (عج) است همان طور كه ابن كثير دمشقي به آن اعتراف نموده ودر تفسير آيه ي وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا...؛ و از آنها دوازده رهبر و سرپرست برانگيختيم (مائده۱۲  )مي گويد:
امام احمد بن حنبل از مسروق نقل مي كند ما در نزد عبدالله بن مسعود قرآن مي آموختيم كه مردي از وي پرسيد : آيا از رسول خدا (ص) پرسيديد كه اين امت صاحب  چند خليفه است؟
ابن مسعود پاسخ داد : از زماني كه وارد عراق شده ام پيش از تو كسي چنين پرسشي را از من ننمود ، آري از آن حضرت پرسيديم فرمود : به تعداد نقباء بني اسرائيل مي باشند.
ابن كثير پس از آوردن اين حديث به روايت مسلم اشاره نموده آنگاه  مي گويد: از همين خلفاي دوازده گانه است همان مهدي كه همنام پيامبر (ص) است وكنيه اش كنيه رسول خدا (ص) است و جهان را همچنان كه پر از ظلم وستم شده  از عدل و داد پر مي كند و در تورات نيز به حضرت اسماعيل بشارت داده شد كه خداوند از پشت وي دوازده بزرگ را بر مي انگيزاند وآنان همين دوازده نفري هستند كه درروايتابن مسعودو جابر بن سمره ياد شدند.[۵]
همان خلفائي كه رسول خدا (ص) درباره ي آنان فرمود:لا يزال هذا الدين عزيزاً مَنيعاً الي اثني عشر خليفة[۶]اين دين همواره عزيز و والاست تا دوازده خليفه (در ميان شماست)
ما مي گوييم اينان همان كساني هستندكه رسول خدا (ص) آنان را معرفي نموده وبرخي از عالمان اهل سنت همچون ابن صباغ مالكي و سبط ابن جوزي و .. .در كتاب هاي خودبه معرفي آنان پرداخته اند.همچنان كه حمويني[۷]در فرايد السمطين با سند معتبر از ابن عباس نقل مي كند كه : مردي يهودي  به نام نعثل نزد پيامبر (ص) آمد واز  چيز هاي مختلفي پرسش نمود يكي از پرسش ها اين بود : هر پيامبري را وصيي است و پيامبر ما موسي وصي خود را يوشع بن نون قرار داد وصي تو كيست؟
فرمود :ولي و خليفه ي پس ا ز من علي بن ابي طالب  و پس از او دو سبط من حسن و حسين و نه تن از نسل حسينند .
يهودي گفت: نام آنها را برايم بگو.
فرمود :وقتي حسين (ع) درگذشت فرزندش علي و پس از علي پسرش محمد و پس از او فرزندش جعفر و پس از جعفر فرزندش موسي و پس از او علي و پس از علي  فرزندش محمد  و پس از او پسرش علي و پس از او پسرش حسن و سپس حجه ابن الحسن است كه اين دوازده امام  به عدد نقباء بني اسرائيل اند[ ۸].
بر اين اساس عقيده ي شيعه تنها عقيده اي است كه مبتني بر سخن رسول خدا (ص) در باره خلفاي دوازده گانه است.
علاوه بر اين اعترافات بزرگان اهل سنت در باره جلالت قدر امامان شيعه  خود بهترين شاهد صدق بر شايستگي آنان بر خلافت وجانشيني پيامبر (ص) در جميع شؤون است كه در اينجا فقط به آنچه شمس الدين ذهبي شافعي از معاصران ابن كثير در اين باره گفته اكتفاء مي شود: وي در هنگام بيان شرح حال حضرت مهدي (عج) مي‌گويد:
منتظر شريف ابو القاسم محمد بن حسن عسكري فرزند علي هادي ...حاتم دوازده سروري كه اماميه مدعي عصمت آنان است ...
اما مولاي ما امام علي از خلفاي راشدين و از كساني است كه شهادت به بهشتي بودنش داده شده است  او  ر ا خيلي دوست داريم ...
و دو فرزندش حسن و حسين دو سبط رسو ل خدا (ص) و دو سرور جوانان بهشت اند كه اگر به خلافت مي رسيدند  شايسته ي آن بودند
و زين العابدين ارجمند و بلند مرتبه و از بزرگ عالمان عامل كه شايستگي امامت را داشت.
وهمچنين پسرش ابو جعفر باقر، سيد، امام،  فقيه بوده  وشايستگي خلافت  را داشت.
وهمچنين پسرش جعفر صادق بلند مرتبه از پيشوايان علم ودانش كه براي خلافت از ابو جعفر منصور شايسته تر بود .  و فرزندش موسي (كاظم) بلند مرتبه داراي علومي نيكو كه براي خلافت از هارون شايسته تر بود .
و پسرش علي بن موسي نيز بلند مرتبه و داراي علم و بيان و موقعيت بي نظير در پيش مردم بود.
و پسرش جواد از سروران قومش بود ... و همچنين فرزندش ملقب به هادي شريف و بزرگوار بود .و همچنين است پسر او حسن بن علي عسكري كه رحمت خدا بر همه ي آنان باد .[۹]
با توجه به آنچه گفته شد وقتي رسول خدا (ص) به صراحت در حديث  متواتر خليفتين و ثقلين مورد قبول  ابن كثير وسايرعالمان اهل سنت، اهل بيت خود را يكي از دو خليفه ي ماندگار پس از خود معرفي مي كند و در اين روايت تعداد آنان را دوازده نفر مي داند و از طرفي اين دوازده  نفر به اعتراف اعلام اهل سنت همچون ذهبي از شايستگان براي خلافت بوده اند ديگر جاي اين اشكال باقي نمي ماند كه چون آنان حاكم نشدند پس آنان خليفه ي رسول خدا نيستند بلكه اين اشكال به خود امت بر مي‌گردد كه چرا با آنكه شايستگاني از اهل بيت براي حكومت وجود داشت آنان را رها نموده وبه سراغ ديگران رفتيد . از اين رو اعراض مردم از آنان موجب از دست دادن شايستگي آنان براي خلافت نمي شود و همچنين محروم شدن آنان از بخشي از حقوق خود يعني  حاكميت سياسي سبب نشد كه آنان ساير مسوليت هاي خويش را انجام ندهند  بلكه  آنان درساير شوون خلافت و جانشيني عمل نمودند وكسي توان برابري با آنان را در صحنه هاي علم وعمل نداشت و همه بزرگان اسلام در تمامي مذاهب در همه ي علوم ومعارف دين وامدار علوم آنانند[۱۰].آري اينان خلفاي رسول خدايند همانان كه رسول خدا  (ص) نشناختن آنان را مرگ جاهليت برشمرده و فرموده است:  "  كسي كه از جماعت  مسلمانان به اندازه ي يك وجب دور شود طوق اسلام را از گردنش بيرون ساخته است مگر آنكه بازگردد و كسي كه بميرد و امامي براي مسلمانان نشناسد به مرگ جاهليت مرده است ".[۱۱ ]
نه آنچه كه ابن حجر عسقلاني مي گويد و آنان را چهار نفر از خلفاي راشدين و حسن بن علي و معاويه و يزيد بن معاويه و عبد الله بن زبير و عبد الملك بن مروان و وليد بن عبدالملك و سليمان بن عبدالملك و عمربن عبد العزيز[۱۲ ].مي داند.
                                         *******************
 
 

[۱]. مسند احمد، ج۵، ص۱۸۲؛ مجمع الزوائد ج۱ص ۱۷۰. سليمان بن احمد طبراني، معجم الكبير ج۵ص. ۱۵۳، قاهره، مكتبه ابن تيميه، دوم.
[۲]. صحيح مسلم، كتاب الاماره باب الناس تبع لقريش ص۹۲۶ ح۴۶۰۳؛ سجستاني، سليمان بن اشعث، سنن ابوداود، كتاب المهدي، باب اول، ص۷۹۶، ، ح۴۲۸۰، بيروت، دارالفكر، اول، تصحيح جميل العطار. ۱۴۲۵. ، مسند احمد حنبل، ج ۵، ص ۸۷، ۸۶، ۸۸؛ ۸۹، ۹۰و…، المستدرك ج۳ص۶۱۷و… آمده است.
[۳]. مسند احمد ج۵ص۸۹صحيح مسلم همان ح۶۴۰۴. سنن ابي داود همان.
[۴]. ابن كثير، اسماعيل، البداية و النهاية، ج ۵، ص ۲۲۸.
[۵]- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج‏۳، ص: ۵۹ و ج‏۶، ص: ۷۲
[۶]. صحيح مسلم، كتاب الاماره، باب الناس تبع لقريش ص۹۲۶، ح۴۶۰۳؛ مسند احمد حنبل، ج ۵، ص ۸۶؛ ، . سنن ابي داود، كتاب المهدي، باب اول، ص۷۹۶، ح۴۲۸۰.
[۷]- كه ذهبي در باره اش مي‌گويد: امام، محدث، اوحد كامل فخرالاسلام صدر الدين ابراهيم بن محمد حمويه خراساني كه خيلي به روايات توجه داشته وبه كسب اجزاء آن مي‌پرداخت قرائتي نيكو داشت و خوش منظر وبا هيبت وديندار و صالح واز مشايخ صو فيه بود. تذكره الحفاظ ج۴ ص۱۵۰۶
[ ۸]- ابراهيم بن محمد حمويه جويني، خراساني فرائد السمطين ج۲ ص۱۳۳ح۴۳۱، بيروت، موسسه محمودي، اول.
[۹]- سيراعلام النبلاء ج۱۳ ص۱۲۰-۱۱۹
[۱۰]- علامه حسن بن يوسف حلي، نهج الحق وكشف الصدق ص۲۳۷قم، هجرت، اول ۱۴۰۷.
[۱۱ ]. حاكم نيشابوري، المستدرك، ج۱، ص۷۷؛ سيوطي الدر المنثور، ج۲، ص۶۱. هيثمي مجمع الزوائد ج۵ ص۲۲۵،
[۱۲ ]- فتح الباري ج۱۳ ص۱۸۲.


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , امامت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1530
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
نبوت پيامبران با معجزه شناخته مي‌‌شود، معجزه امامان شيعه چيست؟
 
پاسخ:
نبوت پيامبران به يكي از سه طريق شناخته مي‌‌شود كه يكي از آنها معجزه است. اينك هر سه طريق را اجمالاً يادآور مي‌‌شويم:
1. معجزه يعني كاري كه از حدود توانايي بشر، بيرون باشد و استادان فن، تصديق كنند كه اين كار كار بشري نيست، بلكه كاري الهي است.
هنگامي كه موسي(ع) با معجزه شاخص خود، به ميدان آمد، همه ساحران تصديق كردند كه اين كار، از حدود توانايي بشر بيرون است، چنان‌كه مي‌‌فرمايد:{فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً}؛ «ساحران همگي به سجده افتادند». (طه: 70)
2. تنصيص پيامبر پيشين بر نبوت پيامبر پسين و اين همان راهي است كه در مورد پيامبر  اسلام (ص)  نيز تحقق پذيرفته است. چنان‌كه مي‌‌فرمايد:
{وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَـشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ} (صف: 6)
و هنگامي را كه عيسي بن مريم گفت: «اي بنياسرائيل! من فرستاده خدا بهسوي شما هستم درحالي‌كه تصديقكننده توراتي مي‌‌باشم كه قبل از من فرستاده شده، و بشارتدهنده به رسولي كه بعد از من مي‌‌آيد و نام او احمد است!» هنگامي كه او با معجزات و دلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «اين سحري آشكار است»!
در اين آيه نبوت پيامبر گرامي (ص) به وسيله تنصيص پيامبر پيشين معرفي شده است.
3. جمع قرائن و شواهد درباره زندگي مدّعي نبوت مانند نظر درباره افرادي كه تربيت كرده و آثاري كه در زندگي از خود به يادگار نهاده است، اين راه علمي را ما درباره نبوّت جهاني پيامبر(ص) طي كرده‌ايم و قيصر روم نيز وقتي نامه دعوت پيامبر را دريافت كرد در اينباره به كاوش‌هايي پرداخت و از ابوسفيان پرسش‌هايي نموده كه ابن هشام آنها را نقل كرده و او از مجموع اطلاعات دريافتي، به راستگويي رسول خدا (ص) پي برد.
با توجه به اين طرق سهگانه، در پاسخ اين سؤال مي‌‌گوييم:
امام هرگز داراي معجزه نيست؛ زيرا معجزه از ويژگي‌‌هاي پيامبر است و اگر كار خارق العاده‌اي انجام دهد، آن را كرامت مي‌‌نامند؛ چنان‌كه كارهاي حضرت مريم نيز كرامت بود، قرآن نقل مي‌‌كند:
{كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ} (آلعمران: 37)
هر زمان زكريا وارد محراب او مي‌‌شد، غذاي مخصوصي در آنجا مي‌‌ديد، از او پرسيد: «اي مريم! اين را از كجا آوردهاي؟!» گفت: «اين از سوي خداست. خداوند به هركس بخواهد، بي‌حساب روزي مي‌‌دهد».
فراهم شدن روزي در برابر سجاده مريم  يكي از كرامت‌‌هاي اوست. ولي او هرگز پيامبر نبوده و اين كار نيز معجزه ناميده نمي‌شود.
روي اين اساس، امامت امامان ما از دو راه شناخته مي‌‌شود: يكي تنصيص پيامبر و تنصيص امام پيشين، يكي هم از جمع قرائن و شواهد.
به‌عنوان نمونه، پس از درگذشت امام صادق (ع) به خاطر اختناق، شيعيان در شناخت امام، جز طايفه خاصي كه از نص آگاه بودند، بقيه دچار دودستگي شدند. امّا سؤالات قمي‌ها و پاسخ‌‌هاي امام كاظم (ع)  و دانش‌‌هاي سرشار او گواهي داد كه او امام است.
 
 
مراجعه شود: جدال احسن ص 197.


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , امامت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1556
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
مـيگـوينـد: شيعيـان احـاديث امـامـان خـود را همسـان بـا احـاديث پيـامبـر (ص) مي‌‌داننـد. وقتـي كـه حـديث را از امـام صـادق يا امـام بـاقر (ع) نقل مي‌‌كنند بقيه سند را ذكر نمي‌كنند. آيا اين بدان معني نيست كه وحي بر آنها نازل مي‌‌شود؟
 
پاسخ:
پيامبر گرامي (ص) به هنگام رحلت دو حجت در ميان مردم نهاد. يكي قرآن و ديگري عترت. از اينكه عترت در كنار قرآن قرار گرفته است مي‌‌توان گفت كه آنان نيز بسان كتاب خدا معصومند و آگاهي آنان از معارف و احكام مربوط به تعليم الهي است و هرگز از ديگران اخذ نكرده‌اند و اين نوع آموزش غيبي بدون داشتن مقام نبوت چيز جديدي نيست. قرآن فردي را معرفي مي‌‌كند درحالي‌كه او پيامبر نبوده آموزش‌‌هاي غيبي داشته است. خدا درباره فردي كه بنا شد موسي (ع) با او ملاقات كند و از او آموزش بگيرد چنين مي‌‌فرمايد:
{فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً} (كهف: ۶۵)
بنـده‌اي از بنـدگـان مـا را يـافت كـه مـا از پيش خـود، نعمتـي داده بـوديـم و دانشـي از نـزد خـود به او آموختـه بـوديـم.
چون موسي(ع) از واقعيت اين مرد آگاه بود هنگامي كه به او رسيد چنين گفت:
{هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً} (كهف: ۶۶)
اجازه مي‌‌دهي با تو همراهي كنم، تا از آن رشد و آگاهي كه خدا به تو داده، مرا نيز بياموزي؟
از ايـن بيـان مي‌‌تـوان مسئله علـم و دانش امـامـان را دريـافت. آنـان بـه امـر الهـي، بـراي تكميـل دين، آموزش‌‌هاي غيبي داشته‌اند و نزد كسي درس نخوانده‌اند و پيش استادي زانو نزده‌اند، با اين همه، پاسخگوي كليه نيازهاي امت بوده‌اند.
از آنجا كه آگاهي آنان از جهان غيب بود، خود امامان شيعه آشكارا مي‌‌گويند كه احاديث ما همان احاديث رسول خداست. امام صادق (ع) مي‌‌فرمايد: حديث من، حديث پدرم امام باقر (ع) و حديث او حديث پدرش سيدالساجدين (ع) و حديث او حديث پدرش حسين بن علي (ع) و حديث او حديث اميرمؤمنان (ع) و حديث وي حديث رسول خداست و لذا وقتي سند به يكي از اين امامان مي‌‌رسد، ذكر بقيه امامان لازم نيست.
 


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , امامت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1549
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
پاسخ:
امام در لغت به معناى پيشواى مردم «الامام هو المتقدم بالناس‏» مى‏باشد. به همين دليل، امام جماعت يا امام جمعه به كسى اطلاق مى‏شود كه پيشواى مردم در نماز باشد. بقيه مذاهب چهارگانه اهل سنت نيز پيشوايان چهارگانه خود (امام ابوحنيفه، امام مالك، امام شافعى و امام احمد حنبل) را از آن جهت امام مى‏نامند كه آن‏ها با اجتهاد و ابتكار خود، حلال و حرام را معين مى‏كرده‏اند.
در مذهب شيعه هم علما و فقهايى وجود دارند كه در دوران غيبت امام دوازدهم، حضرت‏وليعصر- عجل‏اللَّه تعالى فرج الشريف- بر اساس موازين چهارگانه «كتاب، سنت، عقل و اجماع» فتوا مى‏دهند و حلال و حرام را بر مردم معلوم مى‏كنند. ولى شيعيان بدان جهت آن‏ها را امام نمى‏دانند، زيرا امامت به معناى خلافت و ولايت و بصورت مطلق براى هر زمان و هر مكان توسط پيامبر و به امر الهى مختص به اوصياى دوازده گانه عترت طاهره مى‏باشد.[۱]بعد از قرن پنجم و به دستور پادشاه وقت، علماى اهل سنت، باب اجتهاد را مسدود نمودند. آن‏ها آراى علما و فقها را جمع و منحصر به همان چهار فقيه فوق الذكر بنام امام كردند؛ يعنى فقط آن چهار نفر را به رسميت شمردند. از آن زمان تاكنون مذاهب چهارگانه رايج شده است و مردم نيز مجبور به تبعيت يكى از آن‏ها شده‏اند.
آيا اين چهار نفر داراى ويژگى‏هاى بارز و منحصر به فردى هستند؟ برترى‏هاى هر كدام بر ديگرى چيست كه امت اسلام بايد بعد از قرن‏ها به اين چهار نفر رجوع كند؟ آيا اين احتمال وجود ندارد كه در آينده مجتهدى تربيت شود و ظهور كند كه از نظر علم و تقوا، به مراتب بالاتر از آن چهار نفر باشد؟ در اين صورت آيا هنوز مردم بايد پيرو همان چهار نفر باشند؟ چهار نفرى كه نه خود از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده‏اند، نه او را ملاقات كرده‏اند و بعد ازمدتى مذهبى را ارائه كرده‏اند.
به همين دليل است كه ما معتقد به جمود فكرى در بين جامعه مسلمين (اهل سنت) هستيم، زيرا راه تعالى و ترقى و بحث مسائل روز و جديد بسته شده است. در صورتى كه يكى از ويژگى‏هاى دين اسلام، حفظ اصول و ارزش‏هاى مذهبى و همراهى با قافله تمدن، در طول پيشرفت زمان است. اين يكى از دلايلى است كه از نظر شيعه، تقليد ابتدايي بر ميت جايز نيست و همواره بايد از يك مجتهد زنده تقليد نمود. لذا در فقه شيعه باب اجتهاد باز است و علماى شيعه بر اساس روايات پيامبر و اهل‏بيت پيامبر با در نظر گرفتن كليه مقتضيات زمان و مكان اجتهاد مى‏كنند و فتواى مناسب با آن مى‏دهند.
جالب‏تر اين‏كه، بسيارى از مذهب ديگر اسلامى كه خود همچنان پيرو شخص مُرده اي در ده قرن پيش مى‏باشند و پيروى مسلمانان را منحصر به يكى از مذاهب اربعه مى‏دانند، شيعيان را مرده پرست، رافضى و مشرك مى‏خوانند. در صورتى‏كه هيچ نص صريحى در باره اين چهار نفر وجود ندارد، ولى امام و امامت شيعه، نص صريح پيغمبر  (ص) بوده كه از بيان مجدد آن خوددارى مى‏شود.
از طرف ديگر لفظ امام را بارها پيامبر براى اميرالمؤمنين بكار بردند:
انس بن مالك مى‏گويد پيامبر فرمود: اولين كسى كه از اين در وارد مى‏شود او امام متقين است و سيد و سرور مسلمانان و خاتم اوصياء يعسوب مؤمنان و كشاننده روسفيدان به بهشت است.[۲]
حاكم و بخارى و مسلم در صحيح روايت مى‏كنند پيامبر(ص) فرمود: سه چيز درباره على به من وحى شد، سرور سيد مسلمانان و امام متقين و رهبر روسفيدان بسوى بهشت.
 
 
 
مراجعه شود: پاسخ به شبهات در شبهاى پيشاور، ص: ۷۲
 


[۱]. اما در محدوده زمان، مكان و شرايط خاصى امام بصورت اصطلاحى و به صورت مقيد داريم. مانند امام جماعت، امام جمعه يا امام در محدوده زمانى خاص مانند امام خمينى- كه رهبرى سياسى و مذهبى دارند كه اين‏ها همه از علما هستند و هرگز جزو ائمه اصطلاحى بشمار نمى‏روند. ضمناً بايد دانست كه ائمه شيعه را خداوند معين فرموده و از طريق پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مردم معرفى كرده و آن‏ها بر طبق ادله‏اى كه در جاى خود آمده معصوم از خطا و گناه هستند و علم آن‏ها علم افاضى و اشراقى و لدنى است. ولى ائمه ساير مذاهب بين علماى زيادى كه با نام امام خوانده مى‏شوند، انتخاب شده‏اند كه اولًا ربطى به عالم غيب ندارند، ثانياً علم آن‏ها نيز بر اساس اجتهاد و تأويل خود آن‏هاست، ثالثاً نه خود آن‏ها بلكه ديگران آن‏ها را معصوم از خطا و گناه نمى‏دانند.
[۲]. حلية الأولياء- كفاية الطالب ...
 


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , امامت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1646
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
مي‌گويند: اين سخن كه «پيامبر برگزيده از ميان مخلوقات خدا بوده و به اذن خدا عالم به غيب بوده است»، اشتباه است زيرا پيامبر در قرآن مي‌‌گويد: {إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي إِلَيَّ…}؛ «همانا من آدمي هستم همچون شما كه به من وحي مي‌شود…». (كهف: ۱۱۰؛ فصلت: ۶)
بدين جهت، آگاهي از غيب اختصاص به خدا دارد.
 
پاسخ:
بعضي نتوانسته‌اند «علم غيب مختص به خدا» را از «علم غيب غير مختص به او» جدا سازند و لذا مغالطه نموده و همه را دربست از آن خدا دانسته‌اند. درحالي‌كه اگر به قرآن مراجعه مي‌‌كردند و اهل فهم و انصاف بودند اين‌گونه سخن نمي‌گفتند. توضيح اينكه: علم غيب بر دو نوع است:
۱. علم غيب ذاتي و نامحدود
آگاهي از غيب به صورت «علم ذاتي» و نه اكتسابي آن هم نامحدود نه محدود ازآن خداست و هيچ موجودي با او در اين صفت شريك نيست. نه تنها آگاهي از غيب به اين معنا از آن خداست، حتي آگاهي از شهادت و غير غيب نيز به صورت ذاتي و نامحدود از آن خداست. چنان‌كه در قرآن به‌طور مكرر مي‌‌فرمايد: {عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ}. بنابراين آياتي كه علم غيب را از آن خدا مي‌‌داند و از غير خدا سلب مي‌‌كند، مقصود علم غيب ذاتي نامحدود است مانند:
{قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ} (نمل: ۶۵)
بگو كسي در آسمان‌ها و زمين جز خدا از غيب آگاه نيست و نمي‌دانند كه چه زماني برانگيخته خواهند شد.
و يا در آيه ديگر از زبان پيامبر (ص) نقل مي‌‌كند:
{وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ} (اعراف: ۱۸۸)
بگو اگر غيب مي‌‌دانستم خيرات و نعمت‌‌هاي فراواني را به دست مي‌‌آوردم و هيچ بدي به من نمي‌رسيد من جز يك بيم‌دهنده و مژده‌دهنده براي كساني كه ايمان دارند نيستم.
و چون پيامبر (ص) ذاتاً و از درون آگاه از غيب نبوده و آگاهي او چنان‌كه معلوم است محدود بوده لذا خويش را به شيوه مذكور در آيه توصيف مي‌‌كند.
۲. علم غيب اكتسابي و محدود
اين نوع آگاهي كه به تعليم الهي است از امكان عقلي برخوردار است و آيات و روايات گواهي روشن بر برخورداري انبيا از اين آگاهي است. تنها در سوره يوسف حضرت يعقوب و يوسف (ع) به‌طور مكرر از پس پرده خبر داده‌اند و هرگز جنبه اعجاز نداشته بلكه به تعليم الهي بوده است. اينك اشاره‌اي به آنها داريم:
الف) يوسف (ع) در رؤيا ديد كه آفتاب و ماه و يازده ستاره براي او سجده مي‌‌كنند. پدر به تعليم الهي از پس پرده غيب يعني از آينده درخشان فرزند خود آگاه شد و فرمود: خواب خود را براي برادرها بازگو نكن.
ب) آن‌گاه كه برادران يوسف از پدر درخواست كردند كه اجازه دهد او را با خود براي گردش ببرند گفت: از آن مي‌‌ترسم كه گرگ او را بخورد. در اينجا نيز از دروغ‌گويي فرزندان خود در آينده گزارش داد به همين دليل وقتي برگشتند و دروغي را ساختند همه را تكذيب كرد و گفت: {بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً}. (يوسف: ۱۸)
ج) آن‌گاه كه يوسف به زندان افتاد از آينده دو زنداني خبر داد و گفت: يكي از شما ساقي ملك و ديگري به دار آويخته مي‌‌شود و مرغان هوا مغز او را مي‌‌خورند.
د) آن‌گاه كه خواب پادشاه را براي او بيان كردند او به تعليم الهي از هفت سال فراواني و هفت سال خشكسالي آينده مصر گزارش داد.
ه‍ ) آن‌گاه كه پس از ساليان درازي كسي را از مصر فرستادند تا خبر زنده بودن يوسف را به يعقوب بدهند، پيش از آنكه آن پيك به سرزمين كنعان برسد پدر گفت: به راستي كه من بوي يوسف را احساس مي‌كنم ولي فرزندان آن را اشتباه خواندند.
اين همه گزارش‌ها همگي نوعي آگاهي از غيب به اذن خدا بود. شما بگوييد برخي از آنها نوعي تعبير خواب است ولي خود تعبير خواب نوعي آگاهي از غيب است.
و) صالح پس از پي شدن شتر به قوم خود چنين گفت: {تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ}؛ «شما سه روز از زندگي بهره گيريد و اين يك وعده قطعي است». (هود: ۶۵)
جناب صالح از كجا از سرنوشت قوم خود آگاه شد، جز به تعليم خدا؟ خواه نام آن را وحي بگذاريد يا غير وحي.
ز) حضرت نوح (ع) از آينده قوم خود به صورت قطعي گزارش مي‌‌دهد نخست مي‌‌گويد: خدايا! حتي يك نفر هم از آنها را زنده مگذار. آن‌گاه از غيب خبر مي‌‌دهد و مي‌‌گويد:
{إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً} (نوح: ۲۷)
[خدايا] اگر آنها را زنده بگذاري، بندگان تو را گمراه مي‌‌كنند و جز فرزندان تبهكار و خداناشناس به دنيا نمي‌آورند.
اينها گزيده‌هايي از آگاهي انبيا از غيب است كه در قرآن مجيد آمده كه هرگز جنبه اعجازي هم نداشته است. حتي اگر جنبه اعجازي باشد، دليل بر اين است كه اين نوع آگاهي از غيب مخصوص خدا نيست.
آگاهي از غيب در سخنان پيامبر خاتم (ص)
صحيح بخاري و مسلم و كتاب‌‌هاي سيره مالامال از گزارش‌‌هاي غيبي است كه پيامبر (ص) از آنها خبر داده است كه فقط به عنوان نمونه دو مورد را يادآور مي‌‌شويم:
۱. آن‌گاه كه عمارياسر با پشتي مالامال از سنگ براي ساختن مسجد حضور پيامبر خدا (ص) رسيد عرض كرد: «‌اي رسول خدا! آنان مرا با اين بار سنگين به حد مرگ رساندند». حضرت از زنده ماندن او خبر داد و گفت: اينها قاتل تو نيستند، مرگ تو به دست گروهي شورشگر و متجاوز است.
وَيْحَ عَمّارٍ تَقتُلُه الفِئةُ الباغيةُ يَدعُوهُم إلي الجَنَّةِ وَ يَدعُونَه إلَي النّارِ.
بيچاره عمار! گروه ستمگر او را مي‌‌كشند عمار آنان را به بهشت ولي آنها او را به آتش دعوت مي‌‌كنند.
۲. پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود: «تُقاتِلُ النّاكثينَ وَ القاسِطينَ وَ المارِقينَ»؛ «تو با پيمان‌شكنان و ستمكاران و شورشگران نبرد
مي‌‌كني».
 
محققان و محدثان پيرامون اخبار غيبي رسول خدا (ص) تحت عنوان «ملاحم» مطالب فراواني دارند كه براي علاقمند به مقام و منزلت رجال آسماني بسيار سودمند است.
همچنين علاقمندان براي آگاهي اولياي الهي از غيب به كتاب «آگاهي سوم» مراجعه فرمايند.
 
 
مراجعه شود: جدال احسن، ص ۹۸.


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , نبوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1433
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
ميگويند: شيعيان معتقدند كه پيامبران معصومند درحالي‌كه حضرت موسي كه يكي از پيامبران است آن مرد قبطي را كشت و خودش چنين گفت:
{رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ} (قصص: ۱۶)
پروردگارا! من بر خودم ستم كردم پس مرا ببخش، خدا نيز او را بخشيد، او بخشنده و مهربان است.
اگر معصوم بود، چرا مي‌‌گويد: {ظَلَمْتُ نَفْسِي}؟!
 
پاسخ:
كشتن فرد قبطي، ترك اولايي بود كه موسي (ع)  مرتكب شد؛ زيرا كشتن آن فرد از نظر شريعت حرام نبود بهويژه كه حالت دفاعي داشت؛ زيرا او ديد مظلومي در چنگال ستمگري گرفتار شده است. موسي بايد به ياري او مي‌‌شتافت و نبايد او را تنها مي‌‌گذاشت، ولي دفاع از مظلوع به كشته شدن فرد ستمگر انجاميد كه مي‌‌خواست فرد اسرائيلي را اذيت كند.
اينكه مي‌‌گويد {ظَلَمْتُ نَفْسـِي} به خاطر آن است كه اين عمل پيامدي داشت و آن اينكه مأموران فرعون به دنبال موسي بودند كه او را دستگير كنند و او ناچار شد فوراً خاك مصر را بهسوي مدين ترك كند و در راه چه سختي‌ها و آسيب‌ها ديد و در خود مدين نيز ده سال به چوپاني پرداخت. تمام اين گرفتاري‌‌ها نوعي ستم بر خويش بود كه خود را به دشواري انداخت نه ستم بر خدا و اينكه در آيه قبل مي‌‌فرمايد: {هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ} مقصود اين است كه اين كار نابهنگام بود؛ زيرا اگر موسي (ع)  صبر مي‌‌كرد سرانجام اين قبطي مانند ديگر پيروان فرعون در دريا غرق مي‌‌شد. بنابراين عمل او ذاتاً حرام نبوده بلكه سبب شد كه موسي به زحمت بيفتد.
نظير اين تعبير را درباره حضرت آدم (ع)  نيز مي‌‌خوانيم وقتي آدم (ع) از شجره منهيه خورد و آثار تكويني آن را ديد گفت:
{رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ} (اعراف: ۲۳)
پروردگارا! ما بر خويش ستم كرديم و اگر ما را نبخشايي و بر ما رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود.
تعبير {ظَلَمْنا أَنْفُسَنا} روشن‌ترين گواه است كه بر خويشتن ستم كردند نه بر خدا با شكستن قانون او و نشانه ستم بر خويش اين است كه سبب شد از آن زندگي آرام و دلپذير به زندگي ناآرام و پرآشوب دنيوي فرود آيند.
در پايان يادآور مي‌‌شويم كه اعتقاد به عصمت انبيا از خصايص شيعه نيست. بزرگان اهل سنت نيز پيامبران را پس از نيل به مقام نبوت معصوم مي‌‌دانند.
 
 
مراجعه شود: جدال احسن، ص ۹۵.


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , نبوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1435
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
مي‌گويند: در دو جاي سوره بقره از واسطه قرار دادن بت‌ها و مردگان و... منع شده است. شفاعت قابل قبول در قرآن براي مؤمنان است و شفاعت پيامبر (ص) هم به اذن خدا فقط براي مؤمنان است، يعني پيامبر خدا (ص) حق شفاعت براي پدر و مادر و عمويش را ندارد!
 
پاسخ:
نخست سؤال مي‌كنيم: در كجاي سوره بقره از واسطه قرار دادن مردگان منع شده است؟ آيات مربوط به شفاعت در سوره بقره عبارتند از:
۱. {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} (بقره: ۲۵۵)
كيست آن كه جز به خواست و فرمان او نزد وي شفاعت كند؟
۲. {وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ} (بقره: ۴۸)
و بترسيد از روزي كه كسي به كار كسي نيايد و از او شفاعتي پذيرفته نشود و از او برابري عوضي كه خود را بازخرد نستانند و نه ياري شوند.
۳. {وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ} (بقره: ۱۲۳)
و بترسيد از روزي كه كسي به كار كسي نيايد و از او برابري عوضي كه خود باز خرد نپذيرند و او را هيچ شفاعتي سود ندهد.
۴. {أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ} (بقره: ۲۵۴)
از آنچه شما را روزي كرده‌ايم انفاق كنيد پيش از آنكه روزي بيايد كه در آن نه داد و ستدي باشد و نه دوستي و نه شفاعتي.
اينها مجموع آياتي است كه پيرامون شفاعت در سوره بقره آمده است. در كدام يك از اين آيه‌ها از ممنوعيت شفاعت مردگان سخن مي‌گويد؟
۱. آيه نخست مي‌گويد شفاعت شافعان به اذن خداست.
۲. آيه دوم نفي شفاعتي است كه بني‌اسرائيل ادعا مي‌كردند زيرا ابتداي آيه خطاب به آنهاست {وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً}.
۳. آيه سوم نيز شفاعت بدون اذن را نفي مي‌كند و مربوط به شفاعتي است كه امت يهود معتقد بودند.
۴. آيه چهارم هرچند مطلق شفاعت را نفي مي‌كند امّا به قرينه آيات ديگر نفي شفاعتي را مي‌كند كه اهل كتاب و مشركان بدان معتقد بوده‌اند.
اكنون سؤال مي‌شود در كدام يك از اين آيات آمده است كه اولياي الهي كه درگذشته‌اند را نمي‌توان واسطه قرار داد؟
سخن گفتن بي‌دليل آسان است ولي اثبات آن مشكل!
 
 
مراجعه شود: جدال احسن، ص ۳۷.


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , توحید و شرک , ,
:: بازدید از این مطلب : 1526
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
پاسخ:
مهمترين مسأله در مباحث مربوط به توحيد و شرك، شناخت معيار آن دو مى‏باشد و تا اين مسأله به صورت كليدى حل نشود، بخشى از مسائلى كه جنبه روبنايى دارد حل نخواهد شد. از اين جهت مسأله توحيد و شرك را در ابعاد مختلف، امّا به صورت فشرده، مطرح مى‏كنيم:
۱- توحيد در ذات‏
توحيد در ذات، به دو صورت، مطرح مى‏شود:
الف- خدا (و به تعبير دانشمندان علم كلام: «واجب الوجود») يكى است و نظير و مثلى ندارد، اين همان توحيدى است كه خداوند از آن در قرآن مجيد به صورت‏هاى گوناگون ياد مى‏كند و مى‏فرمايد:
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىِ‏ءٌ».[۱]- هيچ چيز، نظير و مثل او نيست.
و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفواً أحَداٌ».[۲]- هيچ همتا و مانندى براى او نيست.
البته گاهى اين نوع از توحيد به صورت عوامانه به گونه‏اى ديگر تفسير مى‏شود كه رنگ توحيد عددى به خود مى‏گيرد و آن اين كه: خدا يكى است، دو تا نيست.
ناگفته پيداست كه اين نوع از توحيد (عددى) شايسته مقام الهى نيست.
ب: ذات خدا بسيط است نه مركّب؛ زيرا تركّب يك موجود از اجزاى ذهنى يا خارجى، نشانه نياز او به اجزاى خود مى‏باشد و «نياز» نشانه «امكان» است و امكان ملازم با احتياج به علّت، و همگى با مقام واجب الوجود، ناسازگار است.
۲- توحيد در خالقيّت‏
توحيد در خالقيت از مراتب توحيد است كه مورد پذيرش عقل و نقل مى‏باشد.
از نظر عقل، ما سوى اللَّه يك نظام امكانى است كه فاقد هر نوع كمال و جمال است و هر چيز هر چه دارد، از سرچشمه فيض غنىّ بالذّات گرفته است. پس آنچه در جهان از جلوه‏هاى كمال و جمال ديده مى‏شود، همگى از آن او است.
و امّا از نظر قرآن آيات فراوانى بر توحيد در خالقيت، تصريح مى‏نمايد كه به عنوان نمونه، به يكى از آنها اشاره مى‏كنيم:
«قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ القَهّارُ».[۳]
- بگو: خدا آفريننده همه چيز و يگانه و غالب است.
بنابراين، توحيد در خالقيّت به صورت كلّى نمى‏تواند درميان إلهيّون مورد اختلاف باشد. چيزى كه هست، توحيد در آفرينش دو تفسير دارد كه ما هر دو را يادآور مى‏شويم:
الف: هر نوع نظام علّى و معلولى و روابط سببى و مسبّبى كه در ميان موجودات وجود دارد، همگى به علّة العلل و مسبّب الأسباب منتهى مى‏شود و در حقيقت، خالق مستقل و اصيل، خدا است و تأثير غير خدا در معلول‏هاى خود، به صورت تبعى و اذن و مشيّت او است.
در اين نظريّه به نظام علّت و معلول در جهان، كه علم بشر نيز از آن پرده برداشته است، اعتراف مى‏شود. ولى در عين حال مجموع نظام به گونه‏اى متعلّق به خدا است و او است كه اين نظام را پديد آورده و به اسباب، سببيّت و به علّت‏ها، عليّت و به مؤثرها تأثير بخشيده است.
ب: در جهان، تنها يك خالق وجود دارد و آن خدا است و در نظام هستى، هيچ نوع تأثير و تأثّرى، ميان اشيا وجود ندارد و خدا، خالق بلاواسطه تمام پديده‏هاى طبيعى است و حتى قدرت بشر، در فعل او نيز، تأثيرى ندارد.
بنابراين، در جهان يك علّت بيش نداريم و او جانشين تمام آنچه كه علم، به عنوان علل طبيعى معرّفى مى‏كند، مى‏باشد.
البته چنين تفسيرى براى توحيد در خالقيّت، مورد عنايت گروهى از دانشمندانِ اشاعره مى‏باشد ولى برخى از شخصيّت‏هاى آنان؛ مانند امام الحرمين‏[۴]و در اين اواخر، شيخ محمّد عبده در رساله توحيد به انكار اين‏ تفسير برخاسته‏اند و تفسير نخست را برگزيده‏اند.
۳- توحيد در تدبير
از آنجا كه آفرينش مخصوص خدا است، تدبير نظام هستى نيز از آن او مى‏باشد و در جهان تنها يك مدبّر وجود دارد و همان دليل عقلى كه توحيد در خالقيّت را تثبيت مى‏كند، توحيد در تدبير را نيز به ثبوت مى‏رساند.
قرآن مجيد نيز در آيات متعدّدى خداوند را تنها مدّبر جهان معرفى مى‏نمايد و مى‏فرمايد:
«قل أغير اللَّه أبغى ربّاً و هو ربُّ كلّ شئ».[۵]
- بگو: آيا جز خدا پروردگارى بجويم در حالى كه او مدّبر همه چيز است.
البته همان دو تفسيرى كه درباره توحيد در خالقيّت بيان شد، در مورد توحيد در تدبير نيز مطرح مى‏گردد و از نظر ما مقصود از توحيد در تدبير، انحصار تدبير استقلالى به خدا است.
بر اين اساس، اين كه در ميان موجودات نظام هستى، نوعى تدبيرهاى تبعى وجود دارد، همگى به اراده و مشيّت خدا صورت مى‏گيرد. قرآن كريم نيز، به اين نوع مدبّرهاى وابسته به حق، اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد:
«فَالْمُدَبِّراتِ أمْراً».[۶]
- آنان كه امور، نظام هستى را اداره مى‏كنند.
۴- توحيد در حاكميت‏
توحيد در حاكميّت بدان معنا است كه حكومت به صورت يك حقّ ثابت از آن خدا است و تنها او حاكم بر افراد جامعه مى‏باشد، چنان‏كه قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«إنِ الْحُكْمُ إلّالِلّهِ».[۷]- حقّ حاكميّت تنها از آن خدا است.
بنابراين حكومت ديگران بايد به مشيّت او صورت پذيرد تا انسان‏هاى وارسته‏اى زمام امور جامعه را در دست بگيرند و مردم را به سرمنزل سعادت و كمال رهبرى نمايند، چنانكه قرآن كريم مى‏فرمايد:
«يا داوُودُ إنّا جَعَلْناكَ خَلِيْفَةً فِى الْأرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ الناسِ بِالْحَقِّ».[۸]
- اى داوود، ما تو را به عنوان نماينده خويش در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم، به حقّ حكم و فرمانروايى نما.
۵- توحيد در طاعت‏
توحيد در طاعت، به معناى آن است كه مطاع بالذّات و كسى كه پيروى از او، اصالتاً لازم است، خداوند بزرگ مى‏باشد.
بنابراين، لزوم اطاعت ديگران؛ مانند پيامبر، امام، فقيه، پدر و مادر همگى به فرمان و اراده او است.
۶- توحيد در قانونگذارى و تشريع‏
توحيد در تقنين بدان معنا است كه حقّ قانونگذارى و تشريع، تنها از آنِ خدا است. بر اين اساس، كتاب آسمانى ما، هرگونه حكمى را كه از چهارچوب قانون الهى خارج باشد مايه كفر، فسق و ستم قلمداد مى‏نمايد، آنجا كه مى‏فرمايد:
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْكافِرُوْنَ».[۹]
- آنانكه براساس قوانين الهى حكم نمى‏كنند، كافرند.
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الفاسِقُوْنَ».[۱۰]
- آنانكه براساس قوانين الهى، حكم نمى‏كنند، فاسقند.
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمُوْنَ».[۱۱]
- آنانكه بر مبناى مقررّات الهى حكم نمى‏نمايند، ستمگرانند.
۷- توحيد در عبادت‏
مهمترين بحث پيرامون توحيد در عبادت، تشخيص معناى «عبادت» است؛ زيرا همه مسلمانان در اين مسأله، اتّفاق نظر دارند كه عبادت مخصوص خدا است و جز او را نمى‏توان پرستش نمود چنانكه قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد:
«ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعِيْنُ».[۱۲]
- تنها تو را مى‏پرستيم و از تو كمك مى‏جوييم.
از آيات شريفه قرآن، چنين استفاده مى‏شود كه اين مسأله، يك اصل مشترك در ميان دعوت تمام پيامبران بوده است و همه سفيران الهى به منظور تبليغ آن، برانگيخته شده‏اند. قرآن مجيد، در اين زمينه مى‏فرمايد:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِىْ كُلِّ امّةٍ رَسُوْلًا أنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُو الطّاغُوتَ».[۱۳]
- ميان هر امّتى پيامبرى برانگيختيم كه خدا را بپرستيد و از سركشان و طغيانگران دورى گزينيد.
بنابراين در اين اصل مسلّم كه پرستش مخصوص خدا است و جز او را نبايد عبادت نمود سخنى نيست و هيچ فردى را نمى‏توان موحّد دانست مگر اين‏كه اين اصل را بپذيرد.
سخن در جاى ديگر است و آن اين كه معيار تشخيص «عبادت» از غير عبادت چيست؟
و آيا مثلًا بوسيدن دست معلّم، پدر و مادر، علما و دانشمندان و هر نوع كرنشى كه در برابر ذوى‏الحقوق، صورت پذيرد عبادت آنها بشمار مى‏رود؟ و يا اين كه عبادت به معناى مطلق خضوع و كرنش فوق‏العاده نيست بلكه در آن، عنصرى معتبر است كه تا آن عنصر در ماهيّت عمل تحقق نيابد، هيچ نوع خضوع، هر چند در حدّ سجده باشد، رنگ پرستش به خود نمى‏گيرد.
اكنون بايد ديد آن عنصر كه به خضوع‏ها و كرنش‏ها، نام عبادت و عنوان پرستش مى‏دهد، چيست؟ و اين مسأله مبحثى مهمّ است.
برداشتى نادرست از عبادت‏
گروهى از نويسندگان عبادت را به معناى «خضوع» و يا «خضوع فوق‏العاده»، تفسير نموده‏اند، ولى اين گروه، در حلّ يك رشته آيات قرآنى، فرو مانده‏اند. قرآن مجيد به صراحت مى‏فرمايد به فرشتگان دستور داديم كه براى آدم سجده كنند:
«وَ إذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ».[۱۴]
- به فرشتگان گفتيم: بر آدم، سجده كنيد.
سجده بر آدم درست به همان كيفيّت بود كه سجده بر خدا انجام مى‏گرفت، در حالى كه اوّلى ابراز تواضع و فروتنى بود و دومى، عبادت و پرستش.
اكنون چرا اين دو سجده يكنواخت، دو ماهيّت مختلف پيدا كردند؟
قرآن، در جاى ديگر مى‏فرمايد: يعقوب پيامبر، با فرزندان خود، بر حضرت يوسف، سجده نمودند:
«وَ رَفَعَ أَبَويْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أبتِ هذا تَأْوِيْلُ رُؤياىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّىْ حَقّاً».[۱۵]
- و حضرت يوسف پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همه آنان براى وى به سجده درافتادند و يوسف گفت: اى پدر، اين است تأويل رؤيايى كه پيش از اين ديده بودم و خداوند حقّانيت آن را ثابت فرمود.
لازم به تذكّر است كه مقصود حضرت يوسف، از رؤياى پيشين، همان است كه در خواب ديده بود، يازده ستاره همراه با خورشيد و ماه براى وى سجده مى‏نمايند، چنانكه قرآن از زبان يوسف چنين مى‏فرمايد:
«إنّى رَأيْتَ أحَدَ عَشَرَ كَوكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رأيْتُهُمْ لِىْ ساجِدِيْنَ».[۱۶]
من يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم كه براى من، سجده مى‏نمايند.
از آنجا كه حضرت يوسف سجده بستگان خود را به عنوان تأويل رؤياى ياد شده مى‏شمارد، روشن مى‏گردد كه منظور از يازده ستاره، همان يازده برادر وى و مقصود از خورشيد و ماه، پدر و مادر او مى‏باشند.
با اين بيان، روشن مى‏گردد كه نه تنها برادران يوسف، كه پدر آنان، حضرت يعقوب پيامبر نيز براى وى سجده كرد.
اينك سؤال مى‏كنيم: چرا چنين سجده‏اى كه نهايت خضوع و فروتنى است، نام عبادت به خود نگرفت؟
عذر بدتر از گناه!
در اينجا، گروه ياد شده، وامانده از پاسخ چنين مى‏گويند: از آنجا كه اين خضوع‏ها با فرمان خدا صورت گرفت ديگر شرك نيست.
ولى ناگفته پيداست كه اين پاسخ، بسيار ناشيانه است؛ زيرا اگر ماهيّت يك عمل ماهيّت شرك باشد، هرگز خدا با آن فرمان نمى‏دهد.
قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«قُلْ إنَّ اللَّهَ لا يَأمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ أتقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مالا تَعْلَمُونَ».[۱۷]
- بگو: خدا شما را به فحشا فرمان نمى‏دهد. آيا آنچه را نمى‏دانيد به خدا نسبت مى‏دهيد؟
اصولًا فرمان خدا، ماهيّت شئ را دگرگون نمى‏سازد، اگر حقيقت خضوع در برابر يك انسان، پرستش او باشد و خدا هم به آن فرمان دهد، نتيجه آن، فرمان به پرستش خود خواهد بود.
حلّ اشكال، و معناى حقيقى عبادت‏
تا اينجا روشن شد كه اصل «ممنوعيّت پرستش غير خدا» مورد اتفاق همه موحّدن جهان مى‏باشد. از سوى ديگر معلوم گرديد كه سجده فرشتگان براى آدم و سجده يعقوب و فرزندان وى براى يوسف پرستش آن دو، به شمار نمى‏رود.
اينك بنگريم چه عاملى موجب آن مى‏گردد كه حركتى يك بار، عنوان عبادت به خود بگيرد ولى بار ديگر، همان حركت با همان ويژگى، از جرگه عبادت، بيرون باشد؟
با مراجعه به آيات قرآن، روشن مى‏گردد كه عبادت، خضوع در برابر موجودى است كه توأم با خدا دانستن و يا نسبت دادن كارهاى خدايى به وى باشد. از اين بيان، به خوبى معلوم مى‏شود كه اعتقاد به خدا و يا اعتقاد به توانايى او بر انجام كارهاى خدايى، همان عنصرى است كه هرگاه با خضوعى همراه باشد، به آن رنگ عبادت مى‏بخشد.
مشركان جهان؛ اعمّ از ساكنان شبه جزيره و مانند آنها، در برابر موجوداتى خضوع و خشوع مى‏نمودند كه آن‏ها را مخلوق خدا مى‏دانستند، امّا در عين حال معتقد بودند كه بخشى از كارهاى خدا كه حدّ نازل آن، حقّ بخشودگى گناهان و مالكيّت مقام شفاعت باشد، به آنها واگذار شده است.
گروهى از مشركان بابل در مقابل اجرام آسمانى، به پرستش مى‏پرداختند و آنها را «ربّ» خود نه «خالق و آفريدگار» مى‏دانستند، بعنوان‏
كسانى كه تدبير و كارگردانى جهان و انسان‏ها به آن‏ها واگذار شده است و سرگذشت حضرت ابراهيم، در مقام مناظره با آنان، روى همين اصل، صورت پذيرفت؛ زيرا مشركان سرزمين بابل، هرگز آفتاب و ماه و ستارگان را خداى آفريدگار نمى‏دانستند بلكه آنان را مخلوقات قدرتمندى تلقّى مى‏كردند كه- ربوبيت و كارگردانى جهان، به آنان واگذار شده است.
آيات قرآنى نيز كه بيانگر مناظره ابراهيم با مشركان بابل است، روى كلمه «ربّ» تكيه مى‏كند[۱۸]و لفظ «ربّ» به معناى صاحب و مدبّر مملوك خود مى‏باشد.
عرب، به صاحب خانه مى‏گويد: «ربّ البيت» و به صاحب مزرعه مى‏گويد: «ربّ الضيعه» به خاطر اين كه كارگردانى منزل و كشتزار، برعهده صاحب آن مى‏باشد.
قرآن مجيد، با معرّفى نمودن خدا به عنوان تنها مدبّر و پروردگار جهان، به مبارزه با گروه مشركان برمى‏خيزد و همگى را به سوى پرستش خداى يگانه فرا مى‏خواند و چنين مى‏فرمايد:
«انَّ اللَّهَ رَبِّىْ وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوْهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيْمٌ».[۱۹]
- خداى بزرگ، ربّ من و ربّ شما است، پس او را بپرستيد كه اين، راه راست مى‏باشد.
و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
«ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إلهَ إلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَى‏ءٍ فَاعْبُدُوْهُ».[۲۰]
- او است خدايى كه ربّ شما است، هيچ خدايى جز او وجود ندارد، آفريننده هر چيز است، پس او را پرستش نماييد.
و در سوره «دخان» مى‏فرمايد:
«لا إلهَ إلَّا هُوَ يُحْيِىِ وَ يُمِيْتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آباءِكُمُ الْأَوَّلِيْنَ».[۲۱]
- خدايى جز پروردگار يگانه نيست، زندگى مى‏بخشد و مى‏ميراند، پروردگار و مدّبر امور شما و پدران پيشين شما مى‏باشد.
قرآن كريم، به نقل از حضرت عيسى، چنين مى‏فرمايد:
«وَ قالَ الْمَسِيْحُ يا بَنِىْ اسْرائيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّىْ وَ رَبّكُمْ».[۲۲]
- حضرت عيسى فرمود: اى بنى‏اسرائيل، خدا را بپرستيد كه ربّ من و شما است.
از آنچه گذشت به روشنى معلوم مى‏گردد هرگونه خضوعى كه از اعتقاد به ربوبيّت و خدايى طرف و نسبت دادن كارهاى الهى به وى، پيراسته باشد، نمى‏تواند به عنوان «عبادت» قلمداد گردد، هر چند از نظر خضوع و فروتنى در درجه نهايى باشد.
بنابراين، خضوع فرزند در برابر پدر و مادر و خضوع امّت در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله كه از چنين قيدى پيراسته است، هرگز عبادت آنان نخواهد بود.
براين اساس، بسيارى از موضوعات مانند:
تبرك جستن به آثار اولياى الهى و بوسيدن ضريح و در و ديوار حرم آنان، توسّل به عزيزان درگاه خدا، نداى بندگان وارسته پروردگار، و بزرگداشت زاد روز و يا وفيات اولياى خدا و ... كه برخى افراد ناآگاه به آنها، رنگ پرستش غير خدا و شرك مى‏دهند، همگى از گردونه «عبادت» و پرستش غيرخدا، بيرون است.
 
 
مراجعه شود: شيعه پاسخ مى‏دهد ؛ ص ۲۳۸
 


[۱]- شورى‏: ۱۱
[۲]- اخلاص: ۴
[۳]- رعد: ۱۶
[۴]- ملل و نحل( شهرستانى)، ج ۱
[۵]- انعام: ۱۶۴
[۶]- نازعات: ۵
[۷]- يوسف: ۴۰
[۸]- ص: ۲۶
[۹]- مائده: ۴۴
[۱۰]- مائده: ۴۷
[۱۱]- مائده: ۴۵
[۱۲]- حمد: ۴
[۱۳]- نحل: ۳۶
[۱۴]- بقره: ۳۴
[۱۵]- يوسف: ۱۰۰
[۱۶]- يوسف: ۴
[۱۷]- اعراف: ۲۸
[۱۸]- انعام: ۷۸- ۷۶
[۱۹]- آل عمران: ۵۱
[۲۰]- انعام: ۱۰۲
[۲۱]- دخان: ۸
[۲۲]- مائده: ۷۲
 


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , توحید و شرک , ,
:: بازدید از این مطلب : 1521
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
گاهي با آيه پنجم سوره احقاف، استدلال مي‌شود كه درخواست حاجت از غير خدا ممنوع است زيرا آنها از خواسته ما بي‌خبرند. اينك متن آيه و ترجمه آن:
{وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ} (احقاف: 5)
چه كسي گمراهتر است از آن كس كه معبودي غير خدا را مي‌خواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نمي‌گويد و از خواندن آنها (كاملاً) بي‌خبر است؟! (و صداي آنها را هيچ نمي‌شنود).
 
پاسخ:
يكي از انواع تفسير به رأي اين است كه آياتي را كه درباره مشركان وارد شده درباره مسلمانان تفسير كنيم. آيه يادشده مربوط به مشركان است كه معتقد به خدايي بت‌هاي خود بوده‌اند و آنها را خدايان كوچك پنداشته و تصوّر مي‌كردند كه كارهاي خداي بزرگ در دست آنهاست و قرآن به اين حقيقت اشاره مي‌كند:
{وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ…} (زمر: ۸)
و براي خداوند همتاياني قرار مي‌دهد تا مردم را از راه او منحرف سازد….
و در آيه ديگر مقام بت‌ها را در نزد مشركان چنين توصيف مي‌كند:
{وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ} (بقره: ۱۶۵)
برخي از مردم همانندهايي براي خدا برمي‌گزينند و مانند خدا به آنها عشق مي‌ورزند.
بنابراين بت‌ها را امثال خدا و همانند او مي‌پنداشتند و حتي در جنگ‌ها همراه خود مي‌بردند تا آنها را كمك كنند و قرآن به اين حقيقت اشاره مي‌كند: {وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ}؛ «به جز خدا خداگونه‌هايي را برگزيدند شايد ياري شوند». (يس: ۷۴)
و نيز عزّت و ذلّت را در دست بت‌ها مي‌دانستند و قرآن اين انديشه باطل را از آنان نقل مي‌كند: {وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا}؛ «جز خدا، خداگونه‌هايي برگزيدند تا براي آنان آبرويي باشند». (مريم: ۸۱)
بنابراين قرآن در مورد اين گروه خيره سر مي‌فرمايد: {وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ}، يعني مشركان عصر رسالت را خطاب مي‌كند كه از بت‌‌هاي چوبي و فلزي، درخواست حاجت مي‌كردند، درحالي‌كه آنها نمي‌شنيدند و نمي‌ديدند.
اين چه ارتباطي به موحّداني دارد كه نه به الوهيت و خدايي امامان و صالحان معتقدند و نه مي‌گويند كه كارهاي خدا به آنان سپرده شده بلكه آنها را انسان‌هايي والا مي‌دانند كه از قرب و منزلت بيشتري نزد خدا برخوردارند و اگر دعا كنند خدا دعاي آنها را در درگاه الهي مستجاب مي‌كند، و آنان سخنان ما را مي‌شنوند.
با اين بيان فرق دو نوع دعا روشن شد: دعاي مشركان و دعاي موحدان.
اوّلاً: مشركان بت‌ها را ندّ و مثل خدا مي‌پنداشتند ولي موحدان براي خدا ندّ و مثلي قائل نبوده و انبيا و اوليا را مخلوق خدا مي‌دانند.
ثانياً: مشركان تصوّر مي‌كردند كه كارهاي خدا به بت‌ها واگذار شده، درحالي‌كه موحّدان، به چنين تفويضي نمي‌انديشند و خدا را مدبّر جهان مي‌دانند و كراراً در قرآن، اين آيه را مي‌خوانند: {يُدَبِّرُ الْأَمْرَ}، «او امور جهان را تدبير مي‌كند». (يونس: ۳ و ۳۱؛ رعد: ۲؛ سجده: ۵) و بدان اعتقاد دارند. با وجود اين تفاوت‌‌هاي ريشه‌اي چگونه مي‌توان اين دو گروه را به هم تشبيه كرد؟
ثالثاً: بت‌‌هاي آنان سنگي و چوبي بودند و شنوايي نداشتند تا پاسخ بگويند ولي انبيا و اوليا پس از رحلت از اين جهان زندگي خاصّي در آن جهان دارند و لذا ما بر پيامبر (ص) سلام مي‌كنيم و مي‌گوييم: «السلام عليك أيّها النبي» و در زيارت به او خطاب مي‌كنيم و همچنين آيات و روايات بر حيات برزخي آنان گواهي مي‌دهد. ازاين‌رو هر نوع تشكيك در اين مورد انكار مسلمات قرآن و احاديث است.
 
 
مراجعه شود: جدال احسن، ص ۵۵.
 


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , توحید و شرک , ,
:: بازدید از این مطلب : 1529
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
پاسخ:
نامگذاري­ها نشان از گرايش ها و تمايلات افراد دارد. نامگذاري با اسامي همچون عبدالحسين و عبد العلي نوعي تعبير استعاري و تشبيهي است كه براي اظهار ارادت است. يعني همچنان كه در عبد و مولاي عرفي، عبد مطيع محض مولاي خود است، من هم مطيع اوامر تو هستم. چرا كه تو امام و هادي و خليفه و جانشين پيامبر اكرم (ص) در تبيين دين و معارف و احكام دين هستي.
اساساً ارزش و مقام امام حسين (ع) به خاطر اوج عبوديت و بندگي خالصانه او به درگاه خداوند است.
ارادت و علاقه ما به امام حسين (ع) نيز برخواسته از همين نكته است به همين جهت كسي كه از روي ارادت به امام حسين (ع) نام فرزندش را عبدالحسين مي گذارد، حسين (ع) را خدا و رب نمي داند بلكه اين نحوه نامگذاري از باب تشبيه است كه در ادبيات رايج است. تشبيه رابطه خود با امام حسين (ع) به رابطه ميان عبد و مولاي عرفي است. يعني در واقع خود را مطيع و پيرو امام و خليفه پيامبر معرفي مي كند. به كار بردن تعابير استعاري و تشبيهي در عرف اهل زبان و در ادبيات همه ملل و اقوام، امري رايج است. به عنوان مثال: وقتي دوستي كه مدتهاست دوستش را  نديده اند، ناگهان از در منزل وارد شود به او مي­گويد ماه طلوع كرد يا مي گوئيد ستاره سهيل ديده شد. يا در مورد كسي كه در رفتار و گفتار و داوري هايش حق و عدالت را كاملاً رعايت مي كند، مي گوئيد او عبدالعدل است يا مي گويند او «عدل» است گويا عدل مجسم شده در چنين فردي. همه اين تشبيهات براي رساندن معاني خاصي هستند. يا كسي كه مستدل و منطقي استدلال و عمل مي كند مي گوئيد عبدالدليل است . مقصود اين نيست كه ديگر عبد خدا نيست و دليل را خدا و رب خود قرار داده است بلكه كنايه از منطقي بودن و استدلالي بودن مواضع اوست.
عبدالحسين يعني مطيع و پيرو امام حسين (ع). همانگونه كه يك عبد و غلام از مولاي خود اطاعت و پيروي مي كند.
توضيح بيشتر:
۱. عبوديت در مقابل الوهيت؛روشن است كه استعمال عبوديت در چنين موردى، به معناى مملوك بودن است كه شامل تمام بندگان خدا مى‏شود. منشأ مملوك بودن انسان، خالق بودن خداوند متعال و مخلوق بودن انسان است. در اين استعمال، از آنجا كه عبوديت، رمز مخلوق بودن است، فقط به اسم خداوند متعال اضافه مى‏شود و مى‏گويند: «عبداللَّه» زيرا:
إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْداً.[۱]
«هيچ موجودى در آسمان‏ها و زمين نيست جز آن‏كه خدا را بنده و فرمان بردار است.»
همچنين قرآن به نقل از حضرت مسيح مى‏فرمايد:
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِي الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً.[۲]
«من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من داده و مرا پيامبر قرار داده است.»
۲. عبوديت قراردادى؛چنين عبوديتى ناشى از غلبه و پيروزى انسانى بر انسان ديگر در ميدان جنگ است.
دين اسلام اين نوع عبوديت را تحت شرايطى خاص كه در فقه بيان شده پذيرفته است. اختيار افرادى كه در جنگ به دست مسلمانان اسير مى‏شوند با حاكم شرع است و او مى‏تواند يكى از راه‏هاى سه‏گانه را برگزيند؛ آزادسازى اسيران بدون دريافت غرامت، آزاد كردن آنان در مقابل اخذ غرامت و در اسارت نگهداشتن آن‏ها.
در صورت سوم، فرد اسير «عبد» مسلمانان محسوب مى‏شود و به همين دليل در كتب فقهى، بابى به نام «عبيد و اماء» منعقد شده است.
به عنوان مثال، قرآن مى‏فرمايد:
وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.[۳]
«مردان و زنان بى همسرِ خود را همسر دهيد. همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند. خداوند از فضل خود آنان را بى‏نياز مى‏سازد. خداوند گشايش دهنده و آگاه است.»
در اين آيه، خداوند اسيران جنگى را بندگان و كنيزان مسلمانان مى‏داند و مى‏فرمايد: ... عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ .... در اينجا «عبد» به نام غير خداوند اضافه شده است.
۳. عبوديت؛در اينجا عبوديت به معناى اطاعت و فرمانبردارى است‏
و در كتاب‏هاى لغت اين معنى آمده است.[۴]بنابراين، در نام‏هايى مانند «عبد الرسول» و «عبد الحسين» معناى سوم مورد نظر است. عبدالرسول و عبدالحسين يعنى؛ مطيع پيامبر صلى الله عليه و آله و امام حسين عليه السلام. و بى شك چون اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله و اولى‏الأمر واجب است هر مسلمانى مطيع پيامبر و ائمه عليهم السلام بعد از ايشان مى‏باشد:
... أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ....[۵]
«اطاعت كنيد خدا را و پيامبر خدا و اولى الأمر [/ اوصياى پيامبر] را ...»
بر اساس اين آيه، قرآن كريم پيامبر را «مُطاع» و مسلمانان را «مطيع» معرفى كرده است و اگر كسى همين معنا را در نام فرزند خود بگنجاند، نه تنها قابل سرزنش نيست كه شايسته ستايش است. ما افتخار مى‏كنيم كه مطيع پيامبر و حضرت امام حسين باشيم و به فرمان آن‏ها گوش فرا دهيم.
البته واضح است كه ميان «عبدالرسول» و «عبداللَّه» بودن، منافاتى نيست و انسان در عين حال‏كه عبد خداوند است، مطيع پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هست؛ زيرا دانستيم كه عبوديت در مورد خداوند، عبوديت تكوينى و ناشى از خالقيّت حق است، اماعبوديت در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله ناشى از تشريع و دستور خداوند مى‏باشد كه انسان‏ها را به اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏خواند و پيامبر صلى الله عليه و آله را مُطاع مى‏نامد. ميان اين دو استعمال، فاصله و تفاوت بسيار است.
 
 
مراجعه شود: شكست اوهام، ص ۱۷ و محمد طبرى، پاسخ جوان شيعى به پرسشهاى وهابيان، ۱جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: ۱۳۸۶، ۲.
 


[۱]- مريم: ۹۳
[۲]- مريم: ۳۰
[۳]- نور: ۳۲
[۴]- لسان العرب و القاموس المحيط، ماده« عبد».
[۵]- نساء: ۵۹
 


:: موضوعات مرتبط: پاسخ به شبهات , توحید و شرک , ,
:: بازدید از این مطلب : 1490
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : موعظه
ت : شنبه 7 تير 1393
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentAvator->
<-CommentAuthor-> در تاریخ : <-CommentDate-> - - گفته است :
<-CommentContent->

<-CommentPage->

(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');